( صفت ) رنگ پریده .
شوریده رنگ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شوریده رنگ. [ دَ / دِ رَ ] ( ص مرکب ) رنگ پریده. ( ناظم الاطباء ). رنگ بگردانیده :
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری درآمد شغالی به چنگ.
بپرسیدم این کشور آسوده کی شد
کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی.
همان جای تاریک و لعل است و سنگ.
تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ.
در این بود درویش شوریده رنگ
که شیری درآمد شغالی به چنگ.
سعدی.
|| کنایه از مردم رند و ملامتی. ( آنندراج ) : بپرسیدم این کشور آسوده کی شد
کسی گفت سعدی چه شوریده رنگی.
سعدی.
در اوباش ، پاکان شوریده رنگ همان جای تاریک و لعل است و سنگ.
سعدی.
یکی گفتش ای یار شوریده رنگ تو هرگز غزا کرده ای در فرنگ.
سعدی.
فرهنگ عمید
۱. رنگ پریده.
۲. افسرده.
۳. ملامت شده.
۲. افسرده.
۳. ملامت شده.
پیشنهاد کاربران
آشفته حال
صفت مرکب پ پریشان
اشفته حال
کلمات دیگر: