(نُ ) (حامص . ) پیشوایی ، رهبری .
نهازی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
نهازی. [ ن ُ ] ( حامص )پیش آهنگی. پیش روی. پیشوائی. نهاز بودن :
نیابد عدوی تو هرگز بلندی
نیابد بز لنگ هرگز نهازی.
- نهازی کردن ؛ پیشاهنگ شدن. پیشرو رمه گشتن. راهبری کردن :
دل گمراه را زی راه دین کش
به از تو کرد نتوان کس نهازی.
پیش رمه ترسان کند نهازی.
نیابد عدوی تو هرگز بلندی
نیابد بز لنگ هرگز نهازی.
قطران.
رجوع به نهاز شود.- نهازی کردن ؛ پیشاهنگ شدن. پیشرو رمه گشتن. راهبری کردن :
دل گمراه را زی راه دین کش
به از تو کرد نتوان کس نهازی.
ناصرخسرو.
از هول تو شیر نهازخواره پیش رمه ترسان کند نهازی.
مسعودسعد.
فرهنگ عمید
پیشروی.
کلمات دیگر: