اسب خوشرفتار اسب راهوار نیکو رفتار
خوشگام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خوشگام. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) اسب خوشرفتار. ( برهان قاطع ). اسب راهوار نیکورفتار. ( ناظم الاطباء ) :
آباد بر آن باره میمون همایون
خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.
در جل زرین کشید ابلق خوشگام صبح.
آباد بر آن باره میمون همایون
خوش گام چو یحموم و ره انجام چو دلدل.
عبدالواسع جبلی.
پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ در جل زرین کشید ابلق خوشگام صبح.
خاقانی.
فرهنگ عمید
= خوش رفتار
کلمات دیگر: