( مصدر ) ۱ - موجب شکفتن غنچه شدن . ۲ - رویانیدن .
شکافانیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شکافانیدن.[ ش ِ / ش َ دَ ] ( مص ) شکافاندن. شکافتن فرمودن و چاک زدن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). شکافتن. شق کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به شکافتن و شکافاندن شود.
فرهنگ عمید
شکاف دادن، چاک دادن.
کلمات دیگر: