کلمه جو
صفحه اصلی

فیلوار

لغت نامه دهخدا

فیلوار. [ فیل ْ ] ( ص مرکب ) پیلوار. ( فرهنگ فارسی معین ). مانند فیل. به کردار پیل :
چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم
وز کینه گشته پرّه بینیش فیلوار.
سوزنی.

فیلوار. [فیل ْ ] ( اِ مرکب ) پیلوار. ( فرهنگ فارسی معین ). پیلبار. فیلبار. باری که فیل آن را حمل کند :
عنصری از خسرو غازی شه زابل به شعر
فیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام.
سوزنی.
- فیلوارافکن . رجوع به این کلمه شود.

فیلوار. [ فیل ْ ] (ص مرکب ) پیلوار. (فرهنگ فارسی معین ). مانند فیل . به کردار پیل :
چون بوم بام چشم به ابرو برد به خشم
وز کینه گشته پرّه ٔ بینیش فیلوار.

سوزنی .



فیلوار. [فیل ْ ] (اِ مرکب ) پیلوار. (فرهنگ فارسی معین ). پیلبار. فیلبار. باری که فیل آن را حمل کند :
عنصری از خسرو غازی شه زابل به شعر
فیلوار زر گرفت و دیبه و اسب و ستام .

سوزنی .


- فیلوارافکن . رجوع به این کلمه شود.

فرهنگ عمید

= پیلوار

پیلوار#NAME?



کلمات دیگر: