زن حقیر و زشت رو .
دمیمه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( دمیمة ) دمیمة. [ دَ م َ ] ( ع ص ) زن حقیر و زشت رو. ج ، دمائم ، دمام. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طِلا کرده باشند. ( ناظم الاطباء ). قِدْر دمیمة؛ به معنی قدر دمیم است. ( منتهی الارب ).
دمیمة. [ دَ م َ ] (ع ص ) زن حقیر و زشت رو. ج ، دمائم ، دمام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طِلا کرده باشند. (ناظم الاطباء). قِدْر دمیمة؛ به معنی قدر دمیم است . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
= دمیم
دمیم#NAME?
کلمات دیگر: