عضو هيلت منصفه , داور
محلف
عربی به فارسی
فرهنگ معین
(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) سوگند دهنده .
لغت نامه دهخدا
محلف.[ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) سوگنددهنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || هر آنچه مردم در آن شک کرده سوگند خورند که چنین است و چنین نیست و از آن است کمیت محلف یعنی مشتبه اللون که بعضی آن را کمیت گویند و بعضی سرخ. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || کودک که در بلوغ وی شک کنند: غلام محلف. ( منتهی الارب ). آنکه به شک باشند در بالغی او. ( مهذب الاسماء ).
محلف. [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سوگنددهنده. و رجوع به تحلیف شود.
محلف. [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) سوگنددهنده. و رجوع به تحلیف شود.
محلف . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) سوگنددهنده . و رجوع به تحلیف شود.
محلف .[ م ُ ل ِ ] (ع ص ) سوگنددهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر آنچه مردم در آن شک کرده سوگند خورند که چنین است و چنین نیست و از آن است کمیت محلف یعنی مشتبه اللون که بعضی آن را کمیت گویند و بعضی سرخ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کودک که در بلوغ وی شک کنند: غلام محلف . (منتهی الارب ). آنکه به شک باشند در بالغی او. (مهذب الاسماء).
کلمات دیگر: