( صفت ) پر حسد پر حقد .
پرکین
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پرکین. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرحِقد. حَقود :
وزان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز کردار افراسیاب و سپاه
که آمد بنزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همه روزگار نبرد.
وزانروی پرکین بشد سوفرای.
برفتند پرکین و دل پرستیز.
پرکین. [ پ ِ ] ( اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی. مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه 1907 م. وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
وزان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز کردار افراسیاب و سپاه
که آمد بنزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همه روزگار نبرد.
فردوسی.
فرستاده زین روی برداشت پای وزانروی پرکین بشد سوفرای.
فردوسی.
چو همدان گشسپ و یلان سینه نیزبرفتند پرکین و دل پرستیز.
فردوسی.
پرکین. [ پ ِ ] ( اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی. مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه 1907 م. وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
پرکین . [ پ ِ ] (اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی . مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه ٔ 1907 م . وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
پرکین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحِقد. حَقود :
وزان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز کردار افراسیاب و سپاه
که آمد بنزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همه روزگار نبرد.
فرستاده زین روی برداشت پای
وزانروی پرکین بشد سوفرای .
چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکین و دل پرستیز.
وزان پس چو آگاهی آمد بشاه
ز کردار افراسیاب و سپاه
که آمد بنزدیک او کاکله
ابا لشکری چون هزبر یله
که از تخم تورست پرکین و درد
بجوید همه روزگار نبرد.
فردوسی .
فرستاده زین روی برداشت پای
وزانروی پرکین بشد سوفرای .
فردوسی .
چو همدان گشسپ و یلان سینه نیز
برفتند پرکین و دل پرستیز.
فردوسی .
فرهنگ عمید
کینه ور.
کلمات دیگر: