کلمه جو
صفحه اصلی

محجه

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - میان. راه . ۲ - طریق راه ( راست ) : قدمی از محج. مراد من فراتر ننهاده .
از قرای حوران است

فرهنگ معین

(مَ حَ جِّ ) [ ع . محجة ] (اِ. ) راه ، میانة راه .

لغت نامه دهخدا

محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (اِخ ) از قرای حوران است . گویند در جامع این قریه هفتاد پیغمبر مدفون است . (از معجم البلدان ).


محجة. [ م َ ح َج ْ ج َ ] (ع اِ) میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). میانه و وسط راه . ج ، محاج . (ناظم الاطباء). محجه . || راه روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا) (مهذب الاسماء). محجت . محجه . و رجوع به محجت شود : از این جمله به محجه ٔ صواب و منهج استقامت کدام نزدیکتر است . (سندبادنامه ص 316). مناهج عدل که نامسلوک مانده بود و محجه ٔ انصاف که به مواطاة اقدام ظلم تمام مندرس و محو گشته ، مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10). قدمی از محجه ٔ مراد من فراتر ننهاده . (مرزبان نامه ص 242). || هر چیز اقامه شده با دلیل . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. میانۀ راه، وسط راه.
۲. راه راست.

پیشنهاد کاربران

راه، راه راست.
واژه ی نزدیک به آن، واژه ی مهجة[مُ جَ] به معنای خونِ قلب و روح.


کلمات دیگر: