( صفت ) آنکه پوست فنک بر تن کند : هندوخزرش دو حلقه در گوش این قندزادر و آن فنک پوش . ( تحفه العراقین ۱۴۳ )
فنک پوش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فنک پوش. [ ف َ ن َ ] ( نف مرکب ) آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده :
چو درویشی ، به درویشان نظر به کن که جرم خود
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی.
برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب.
آن قندزدار و این فنک پوش.
چو درویشی ، به درویشان نظر به کن که جرم خود
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی.
خاقانی.
صبح فنک پوش را ابر زره در قبابرده کلاه زرش قندز شب را ز تاب.
خاقانی.
هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش.
خاقانی ( تحفةالعراقین ).
فرهنگ عمید
آن که پوششی از پوست فنک بر تن دارد.
کلمات دیگر: