کلمه جو
صفحه اصلی

فوه

فرهنگ فارسی

( اسم ) روناس .
سخن گفتن و دهان به سخن گشادن

فرهنگ معین

(فَ وَ ) (اِ. ) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا به صفا و رنگ آن بیفزاید.

لغت نامه دهخدا

فوة. [ ف ُوْ وَ ] (ع اِ) روناس که بیخ درختی است باریک ، دراز، سرخ که بدان رنگ کنند. (منتهی الارب ). و آن را روناس و روین نیز گویند. (یادداشت مؤلف ) || داروئی مُسقِط جنین . (منتهی الارب ). در داروسازی نیز به کار برند. (یادداشت مؤلف ).


فوه. ( ع اِ ) دهان. ج. افواه ، افهاه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || دندان. || دیگ افزار. || بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند. || رنگ شکوفه و گونه آن. || صنف هر چیزی و گونه آن. ج ، افواه. جج ، افاویه. ( منتهی الارب ).

فوه. [ ف َ وَ / وِ ] ( اِ ) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفاو رنگ آن بیفزاید. ( فرهنگ فارسی معین ) :
یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست
ساقی به پیش شمع نگه دار شیشه را.
صائب.

فوه. [ ف َ وَه ْ ] ( ع اِمص ) فراخی دهن. || ( مص ) فراخ دهن شدن. ( منتهی الارب ). افوه گردیدن آدمی یا خیل. ( از اقرب الموارد ). || برآمدن دندان یا ثنیه علیا و دراز گردیدن آن. ( منتهی الارب ).

فوه. [ ف َوْه ْ ] ( ع مص ) سخن گفتن و دهان بسخن گشادن. ( اقرب الموارد ): مافهت بکلمة؛ ای مافتحت فمی بها. ( منتهی الارب ).

فوه . (ع اِ) دهان . ج . افواه ، افهاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دندان . || دیگ افزار. || بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند. || رنگ شکوفه و گونه ٔ آن . || صنف هر چیزی و گونه ٔ آن . ج ، افواه . جج ، افاویه . (منتهی الارب ).


فوه . [ ف َ وَ / وِ ] (اِ) ورق طلا و نقره و مانند آن که در زیر نگین گذارند تا صفاو رنگ آن بیفزاید. (فرهنگ فارسی معین ) :
یاقوت باده را فوه ای غیر شعله نیست
ساقی به پیش شمع نگه دار شیشه را.

صائب .



فوه . [ ف َ وَه ْ ] (ع اِمص ) فراخی دهن . || (مص ) فراخ دهن شدن . (منتهی الارب ). افوه گردیدن آدمی یا خیل . (از اقرب الموارد). || برآمدن دندان یا ثنیه ٔ علیا و دراز گردیدن آن . (منتهی الارب ).


فوه . [ ف َوْه ْ ] (ع مص ) سخن گفتن و دهان بسخن گشادن . (اقرب الموارد): مافهت بکلمة؛ ای مافتحت فمی بها. (منتهی الارب ).


دانشنامه عمومی

فوه نام شهر و شهرستانی در استان کفر الشیخ مصر است.
فهرست شهرهای مصر

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۳(بار)

پیشنهاد کاربران

به کسی خطاب می شود که اهل شایعه و قیل و قال است


کلمات دیگر: