( مصدر اسم ) جمع تضعیف
تضاعیف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تضاعیف. [ ت َ ] ( ع اِ ) ج ِ تضعیف. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || تضاعیف الشی ٔ؛ ماضعف منه و لیس له ُواحد و تضاعیف الکتاب ؛ اضعافه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). تضاعیف چیزی ؛ اثناء آن. مطاوی آن. ( یادداشت ایضاً ) : در تضاعیف این مکاتیب از مجاری احوال خویش و کید حساد و اهمال حقوق... بندی ایراد کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چون مأمون طاهربن الحسین و علی بن عیسی را به محاربه برادر خود محمد امین به بغداد فرستاد، در تضاعیف آن ، محمد امین حماد راویه را که از ندمای او بود میگوید که امروز تماشا کنیم و بنشاط شراب مشغول شویم. ( جهانگشای جوینی ). در تضاعیف این حالات هنوز کیوک بازنرسیده بود. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
۱. مندرجات.
۲. اثنای چیزی.
۲. اثنای چیزی.
کلمات دیگر: