شکار انداز صیاد شکارچی
شکارافکن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شکارافکن. [ ش ِ اَ ک َ ] ( نف مرکب ) شکارافگن. شکارانداز. شکاری. ( آنندراج ). شکارچی. ( یادداشت مؤلف ). صیاد. ( ناظم الاطباء ). افکننده شکار. شکارکننده :
هر آنچ او فحل تر باشد به نخجیر
شکارافکن بدو خوشتر زند تیر.
شکارافکنان هر سویی خیل خیل.
که از هزار یکی بر نشان نمی آید.
آفتی بود آن شکارافکن کزین صحرا گذشت.
بُنه در یک شکارستان نمی ماند
شکارافکن شکارافکن همی راند.
|| ( نف مرکب ) چابک در صید و نخجیر. || شجاع. ( ناظم الاطباء ).
هر آنچ او فحل تر باشد به نخجیر
شکارافکن بدو خوشتر زند تیر.
نظامی.
به عرض جنوبی نمودند میل شکارافکنان هر سویی خیل خیل.
نظامی.
خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سودکه از هزار یکی بر نشان نمی آید.
کلیم کاشانی ( از آنندراج ).
نوک خاری نیست کز خون شکاری سرخ نیست آفتی بود آن شکارافکن کزین صحرا گذشت.
نظیری ( از آنندراج ).
|| ( ق مرکب ) در حال افکندن شکار : بُنه در یک شکارستان نمی ماند
شکارافکن شکارافکن همی راند.
نظامی.
و رجوع به مترادفات کلمه شود.|| ( نف مرکب ) چابک در صید و نخجیر. || شجاع. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. شکارافکننده، ویژگی آن که حیوانی را با تیر می زند و بر زمین می افکند.
۲. چابک و چالاک در شکار کردن.
۲. چابک و چالاک در شکار کردن.
کلمات دیگر: