(اسم ) ۱ - حفر شده کنده . ۲ - کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده . ۳ - نوعی فرش : بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور . ( فرخی )
شهری بر کنار دریای روم
شهری بر کنار دریای روم
فرخی .
سوزنی .
محفور. [ م َ ] (ع ص ) کاویده شده . کنده شده . (منتهی الارب ). کاویده شده و خالی شده . (ناظم الاطباء).
محفور. [م َ ] (اِخ ) شهری است بر کنار دریای روم ، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد و محفورة و محفوری شود.