کلیددار
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
کوک شده، دارای جا انگشتی، مضراب دار، کلیددار
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که کلید ساختمانی ( سرای بقع. متبرک ) و موسسه ای در دست اوست دربان : ( رنگی زگل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلید دار در بوستان منم ) . ( شفیع اثر )
فرهنگ معین
( ~ . ) [ یو - فا. ] (ص فا. ) ۱ - کسی که کلید ساختمانی (سرای ، بقعة متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست ، دربان . ۲ - آن چه که دارای کلید باشد.
لغت نامه دهخدا
کلیددار. [ ک ِ ] ( نف مرکب ) آنکه کارخانجات به تحویل او باشد. ( آنندراج ). آنکه کلید اطاق و دکان و جز آن بدو سپرده است. ( ناظم الاطباء ). کسی که کلید ساختمانی ( سرای ، بقعه متبرک ) و مؤسسه ای در دست اوست. دربان. ( فرهنگ فارسی معین ). یکی از مناصب مزارهای مقدس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وان کس که بر درِ تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
نگشاید آسمان در روزی به روزگار.
آری کلیددار در بوستان منم.
|| آنچه که دارای کلید باشد؛ صندوق کلیددار. ( فرهنگ فارسی معین ).
وان کس که بر درِ تو نگردد کلیددار
در تخته بند بسته شود چون کلیددان.
عبید زاکانی ( دیوان چ اقبال ص 34 )
گر رزق را کف تو نباشد کلیددارنگشاید آسمان در روزی به روزگار.
شفیع اثر ( از آنندراج ).
رنگی ز گل ندارم و بویی ز یاسمن آری کلیددار در بوستان منم.
وحشی ( از آنندراج ).
- کلیددار خزانه ؛ کسی که دارنده کلید خزانه و نگهبان مخزن جواهر در دربار سلطنتی و بقاع متبرکه بود. ( از فرهنگ فارسی معین ) : و کلیددار خزانه و... تابع فرمان خزینه دار و در کمال استقلال و اعتبار بوده اند. ( تذکرةالملوک ص 19 ). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. ( تذکرة الملوک ص 29 ). و کلیددار خزانه نیز از معتبرترین خواجه سرایان است. ( تذکرةالملوک ص 29 ).|| آنچه که دارای کلید باشد؛ صندوق کلیددار. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
کسی که کلید ساختمان یا مؤسسه یا خزانه در دست اوست، دارندۀ کلید.
کلمات دیگر: