افکندن کسی را قافیه آوردن در مصراع اول هر بیت
تصریع
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
در بدیع، آوردن قافیه در مصراع اول ابیات غزل یا قصیده بعد از بیت اول، مانندِ این شعر: صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست / چارۀ عشق احتمال، شرط محبت وفاست مالک رد و قبول، هرچه کند پادشاست / گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست گرچه بخواند هنوز، دستِ جَزَع بر دعاست / ورچه براند هنوز، روی امید از قفاست (سعدی۲: ۳۳۱ ).
در بدیع، آوردن قافیه در مصراع اول ابیات غزل یا قصیده بعد از بیت اول، مانندِ این شعر: صبر کن ای دل که صبر، سیرت اهل صفاست / چارۀ عشق احتمال، شرط محبت وفاست ـ مالک رد و قبول، هرچه کند پادشاست / گر بزند حاکم است، ور بنوازد رواست ـ گرچه بخواند هنوز، دستِ جَزَع بر دعاست / ورچه براند هنوز، روی امید از قفاست (سعدی۲: ۳۳۱).
دانشنامه آزاد فارسی
تَصریع
(در لغت به معنی به زمین افکندن) در اصطلاح بدیع، هم قافیه بودن هر دو مصرع، مانند بیت های اول غزل و قصیده و یا همۀ بیت های مثنوی: زلیخا چو گشت از مِی عشق مست/به دامان یوسف درآویخت دست (سعدی). اصطلاح تصریع در دو معنی دیگر نیز به کار می رود: الف. آن که در مصرع فردِ بیت دوم و شاید چند بیت بعدی غزل یا قصیده نیز قافیه آورده شود: کاش کان دلبر عیار که من کشتۀ اویم/بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم/ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم/چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و رویم (سعدی) ب. در تعریف دیگر، تصریع، به اعتبار معنای مصرع ها، بر چند نوع است: ۱. تصریع کامل، که هر مصرع معنایی کامل داشته باشد: نکوهش مکن چرخ نیلوفری را/برون کن ز سر باد خیره سری را (ناصر خسرو) ۲. تصریع مربوط، که مصرع اول، برای رساندن مقصود، نیازمند مصرع دوم نباشد: مکُش مورکی را که روزی کش است/که او نیز جان دارد و جان خوش است (فردوسی) ۳. تصریع عکس، که بتوان مصرع ها را جابه جا کرد: بدگهر را علم و فن آموختن/دادن تیغ است دست راهزن (مولوی) ۴. تصریع ناقص، که معنای مصرع اول ناقص است و نیازمند مصرع دوم: همای اوج سعادت به دام ما افتد/اگر تو را گذری بر مقام ما افتد (حافظ) ۵. تصریع مکرّر، که دو کلمۀ قافیه در هر دو مصرع یکی باشند، اما به دو معنی: کسی گیرد آرام دل در کنار/که از صحبت خلق گیرد کنار (سعدی) که «کنار» اولی به معنی آغوش و دومی به معنی «گوشه» است. این نوع تصریع از عیوب قافیه است. بیتی که در آن تصریع صورت گرفته باشد مُصَرَّع گویند.
(در لغت به معنی به زمین افکندن) در اصطلاح بدیع، هم قافیه بودن هر دو مصرع، مانند بیت های اول غزل و قصیده و یا همۀ بیت های مثنوی: زلیخا چو گشت از مِی عشق مست/به دامان یوسف درآویخت دست (سعدی). اصطلاح تصریع در دو معنی دیگر نیز به کار می رود: الف. آن که در مصرع فردِ بیت دوم و شاید چند بیت بعدی غزل یا قصیده نیز قافیه آورده شود: کاش کان دلبر عیار که من کشتۀ اویم/بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم/ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم/چه کنم نیست دلی چون دل او زآهن و رویم (سعدی) ب. در تعریف دیگر، تصریع، به اعتبار معنای مصرع ها، بر چند نوع است: ۱. تصریع کامل، که هر مصرع معنایی کامل داشته باشد: نکوهش مکن چرخ نیلوفری را/برون کن ز سر باد خیره سری را (ناصر خسرو) ۲. تصریع مربوط، که مصرع اول، برای رساندن مقصود، نیازمند مصرع دوم نباشد: مکُش مورکی را که روزی کش است/که او نیز جان دارد و جان خوش است (فردوسی) ۳. تصریع عکس، که بتوان مصرع ها را جابه جا کرد: بدگهر را علم و فن آموختن/دادن تیغ است دست راهزن (مولوی) ۴. تصریع ناقص، که معنای مصرع اول ناقص است و نیازمند مصرع دوم: همای اوج سعادت به دام ما افتد/اگر تو را گذری بر مقام ما افتد (حافظ) ۵. تصریع مکرّر، که دو کلمۀ قافیه در هر دو مصرع یکی باشند، اما به دو معنی: کسی گیرد آرام دل در کنار/که از صحبت خلق گیرد کنار (سعدی) که «کنار» اولی به معنی آغوش و دومی به معنی «گوشه» است. این نوع تصریع از عیوب قافیه است. بیتی که در آن تصریع صورت گرفته باشد مُصَرَّع گویند.
wikijoo: تصریع
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] تصریع (ابهام زدایی). واژه تصریع ممکن است در یکی از معانی ذیل بکار رفته باشد. • تصریع (ادبیات فارسی)، تصریع در ادبیات فارسی به معنای عام (مصرّع بودن مطلع قصیده، غزل، رباعی، دوبیتی و ابیات مثنوی) و خاص (مصرع سازی در اثنای قصیده یا تمام قصیده و غزل)• تصریع (علم بدیع)، از محسنات لفظی بدیع و به معنای برابری عروض (آخرین تفعلۀ مصراع اول) با ضرب (آخرین تفعلۀ مصراع دوم) در وزن، اعراب و قافیه
...
...
wikifeqh: علم بدیع پارسی، ج۱، ص۲۵۲-۲۵۳، تهران، ۱۳۴۶ش.
(۱) دایرةالمعارف فارسی.(۲) صالح مازندرانی، محمدهادی، انوارالبلاغه، به کوشش محمدعلی غلامی نژاد، تهران، ۱۳۷۵ش.(۳) کاشفی، حسین، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش جلال الدین کزازی، تهران، ۱۳۶۹ش.(۴) منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمـد دبیرسیاقـی، تهران، ۱۳۳۸ش.(۵) میرصادقـی، میمنت، واژه نامۀ هنـر شاعـری، تهـران، ۱۳۷۳ش.(۶) ناصرخسـرو، دیوان، به کـوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، ۱۳۵۷ش.(۷) نشاط، محمود، زیب سخن یا علم بدیع پارسی، تهران، ۱۳۴۶ش.(۸) همایی، جلال الدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، ۱۳۶۱ش.(۹) آهنی، غلامحسین، معانی بیان، تهران، ۱۳۶۰ش؛
(۱) دایرةالمعارف فارسی.(۲) صالح مازندرانی، محمدهادی، انوارالبلاغه، به کوشش محمدعلی غلامی نژاد، تهران، ۱۳۷۵ش.(۳) کاشفی، حسین، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش جلال الدین کزازی، تهران، ۱۳۶۹ش.(۴) منوچهری دامغانی، احمد، دیوان، به کوشش محمـد دبیرسیاقـی، تهران، ۱۳۳۸ش.(۵) میرصادقـی، میمنت، واژه نامۀ هنـر شاعـری، تهـران، ۱۳۷۳ش.(۶) ناصرخسـرو، دیوان، به کـوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، ۱۳۵۷ش.(۷) نشاط، محمود، زیب سخن یا علم بدیع پارسی، تهران، ۱۳۴۶ش.(۸) همایی، جلال الدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران، ۱۳۶۱ش.(۹) آهنی، غلامحسین، معانی بیان، تهران، ۱۳۶۰ش؛
wikifeqh: شعر چون سجع در نثر می داند و برای آن انواعی شمرده است (١/٢٣٧-٢٤٠). این تقسیم بندی، یک بار بر حسب معنی (نوع اول) و یک بار از نظر فنی (نوع دیگر) تنظیم شده است: ١. تصریع کامل آن است که هر دو مصراع از نظر معنی کـامل و مستقل از یکدیگر باشند: أفاطِم مهلاً بعض هذا التدلّلِ••• و إن کنتِ أزمعتِ هجراً فأجملی (امرؤالقیس).۲. مصراع اول ذاتاً مستقل باشد، اما مصرع دوم به آن مرتبط و نیازمند است: قفا نبکِ من ذکری حبیبٍ و منزلِ••• بسقط اللوَی بین الدخول فحومل (امرؤالقیس).٣. تصریع موجَّه، که در آن می توان جای دو مصراع را با یکدیگر عوض کرد: مِٰن شروط الصَبوح فی المهرجان••• خفّهُ الشرب مع خلوّ المکان (ابن حجاج).٤. تصریع ناقص، که در آن مفهوم مصراع اول تنها با مصراع بعدی تکمیل می شود: مغانی الشِعب طیباً فی المغانی••• بمنزلة الربیع من الزمان (متنبی).٥. تصریع مکرّر، که در هر دو مصراع تصریع به لفظ واحدی باشد: فکلّ ذی غیبةٍ یثوب••• و غائبُ الموتِ لاَیثوب (عبید).٦. تصریع معلّق، که مصراع اول در آن معلق بر صفتی است که در آغاز مصراع دوم می آید: ألا أیها اللیلُ الطویل ألا انجلی••• بصبحٍ و ما الإصباحُ منک بأمثلِ (امرؤالقیس).٧. تصریع مشطور، که در آن، رویّ عروض مغایرت دارد: أقِلنی قد ندمتُ علی الذنوبِ••• و بالاقرار عُدْتُ عن الجحودِ (ابونواس).
wikifeqh: تصریع_(علم_بدیع)
کلمات دیگر: