۱ - کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند . ۲ - آلت زن شرم زن .
سرمه دان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرمه دان. [ س ُ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) ظرفی که در آن سرمه را نگاه دارند. ( آنندراج ). کیسه ای کوچک که در آن سرمه ریزند. ( فرهنگ فارسی معین ) :
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
مانند سرمه دان که در او توتیا رود.
که لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
با سرمه دان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه بدان سرمه دان عبیر.
منوچهری.
وآن نی چو مار بی زبان سوراخها در استخوان هم استخوانش سرمه دان هم گوشت ز اعضا ریخته.
خاقانی.
در کیسه های جیب عروسان رود عبیرمانند سرمه دان که در او توتیا رود.
نظام قاری.
شکست رنگ بجای خمار گلها راکه لاله آمد و یک سرمه دان شراب آورد.
سلیم ( از آنندراج ).
|| بمجاز، ظرف کم. ( آنندراج ). || مجازاً، آلت زن. شرم زن. ( فرهنگ فارسی معین ) : میل در سرمه دان نرفته هنوز
بازیی باز کرد گنبد کوز.
نظامی.
- سرمه دان عاج ؛ کنایه از اندام نهانی بود بمانند عاج در سپیدی. ( آنندراج ) :تا شبی پای در دواجش برد
میل در سرمه دان عاجش برد.
سعدی.
فرهنگ عمید
کیسۀ کوچکی که در آن سرمه می ریزند.
کلمات دیگر: