فرزند شاه شاهپور شاپور شهزاده جمع : شاهزادگان .
شهزاده
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شهزاده. [ ش َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهزاده. زاده شاه ، خواه پسر باشد و یا دختر. پسر شاه و پسر پسر شاه. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شاهزاده شود :
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر وآزاده بود.
دژم شد چو آن سرو آزاده دید.
چه شهزاده چه پهلوانان نیو.
دل آورد شهزاده را باز جای.
خونریز کرد چرخ قصاصش بقای شاه.
بانگش از آهنگ ده غلام برآید.
دهد مژده خان بشهزاده ای.
که بودی دایم از هر کس پرآویز.
گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر وآزاده بود.
رودکی.
چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چو آن سرو آزاده دید.
فردوسی.
چو طوس و فریبرز و گودرز و گیوچه شهزاده چه پهلوانان نیو.
فردوسی.
بصد لابه و پند و افسون ورای دل آورد شهزاده را باز جای.
فردوسی.
شهزاده رفت باغ بقا باد جای شاه خونریز کرد چرخ قصاصش بقای شاه.
خاقانی.
نای چو شهزاده حبش که زند چشم بانگش از آهنگ ده غلام برآید.
خاقانی.
خیال چنین خلوتی زاده ای دهد مژده خان بشهزاده ای.
نظامی.
از آن شد نام آن شهزاده پرویزکه بودی دایم از هر کس پرآویز.
نظامی.
|| برادرزاده شاه. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
فرزند شاه.
کلمات دیگر: