کلمه جو
صفحه اصلی

رکنی

فارسی به انگلیسی

elemental

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) سکه طلای منسوب به رکن الدوله دیلمی . توضیح : بعضی آنرا منسوب به رکن - نام کیمیاگری - دانستهاند . ۲ - گوشه دار . یا درهمهای رکنی . درهمهای مربع که مهدی موسس حکومت موحدین دستور ضرب آنرا داد .
در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود

لغت نامه دهخدا

رکنی. [ رُ ] ( ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است. ( از برهان ) ( از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده. ( آنندراج ). و شاید منسوب به رکن الدین یا رکن الدوله نامی از حکام و فرمانروایان باشد نه کیمیاگر :
از بخشش توعالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی.
فرخی.
رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست.
نظامی.
- دینار رکنی ؛دینار منسوب به رکن. دینار که زر خالص دارد : رأی پادشاه بر وی متغیر شد... و او را به مبلغ یکهزار و هفتصد دینار رکنی مؤاخذت فرمود. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 5 ).
- زر رکنی ؛ سکه رکنی. که منسوب به رکن باشد :
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه دین خواند جعفرش.
خاقانی.
|| گوشه دار. ( فرهنگ فارسی معین ).
- درهمهای رکنی ؛ درهمهای مربع که مهدی مؤسس حکومت موحدین دستور ضرب آن را داد. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| ( اِخ ) نام طایفه ای در شوشتر. ( از لغت محلی شوشتر ).

رکنی. [ رُ ] ( اِخ ) در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. ( برهان ) ( لغت محلی شوشتر ).
- آب رکنی ؛ آب رکن آباد. ( ناظم الاطباء ) :
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است.
حافظ.
رجوع به رکن آباد شود.

رکنی . [ رُ ] (اِخ ) در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر).
- آب رکنی ؛ آب رکن آباد. (ناظم الاطباء) :
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است .

حافظ.


رجوع به رکن آباد شود.

رکنی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است . (از برهان ) (از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده . (آنندراج ). و شاید منسوب به رکن الدین یا رکن الدوله نامی از حکام و فرمانروایان باشد نه کیمیاگر :
از بخشش توعالم پر جعفری و رکنی
وز خلعت تو گیتی پر رومی و بهایی .

فرخی .


رکنی تو رکن دلم را شکست
خردم از آن خرده که بر من نشست .

نظامی .


- دینار رکنی ؛دینار منسوب به رکن . دینار که زر خالص دارد : رأی پادشاه بر وی متغیر شد... و او را به مبلغ یکهزار و هفتصد دینار رکنی مؤاخذت فرمود. (المضاف الی بدایع الازمان ص 5).
- زر رکنی ؛ سکه ٔ رکنی . که منسوب به رکن باشد :
یک خانه دارم از زر رکنی و جعفری
زآن کس که رکن خانه ٔ دین خواند جعفرش .

خاقانی .


|| گوشه دار. (فرهنگ فارسی معین ).
- درهمهای رکنی ؛ درهمهای مربع که مهدی مؤسس حکومت موحدین دستور ضرب آن را داد. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِخ ) نام طایفه ای در شوشتر. (از لغت محلی شوشتر).

فرهنگ عمید

سکۀ زر خالص: رکنی تو رکن دلم را شکست / خردم ازان خرده که بر من نشست (نظامی۱: ۷۴ ).


کلمات دیگر: