ملول . دلتنگ .
دل گران
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دل گران. [ دِ گ ِ ] ( ص مرکب ) ملول. دلتنگ. ( آنندراج ). ناراضی. رنجیده. آزرده. ( ناظم الاطباء ). در تداول عامه آنرا دل ناگران گویند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بی میل. ( از فرهنگ عوام ) :
بتر زین برف و راه سخت آنست
که آن مه روی بر من دل گران است.
به چشم من سبک شد زندگانی
همیشه دل گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و فولاد.
تیره بنشست و دل گران برخاست.
دل گران شیشه ز محفل برخاست.
بتر زین برف و راه سخت آنست
که آن مه روی بر من دل گران است.
( ویس و رامین ).
نگارا تا تو برمن دل گرانی به چشم من سبک شد زندگانی
همیشه دل گران باشی به بیداد
گران باشد همیشه سنگ و فولاد.
( ویس و رامین ).
دید کز جای برنخاستمش تیره بنشست و دل گران برخاست.
خاقانی.
بی رخت باده نکردیم به جام دل گران شیشه ز محفل برخاست.
میرمعصوم ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
۱. ملول، آزرده، رنجیده.
۲. دل تنگ.
۲. دل تنگ.
کلمات دیگر: