کلمه جو
صفحه اصلی

مخالطت


مترادف مخالطت : آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی، مجالست، معاشرت، آمیزش کردن، معاشرت کردن

فارسی به انگلیسی

intercourse, mixing together

intercourse


مترادف و متضاد

آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی


مجالست، معاشرت


آمیزش کردن، معاشرت کردن


۱. آرمش، آمیزش، مقاربت، نزدیکی
۲. مجالست، معاشرت
۳. آمیزش کردن، معاشرت کردن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن . ۲ - مباشرت کردن با زن آرمیدن . ۳ - ( اسم ) آمیزش : مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت . ۴ - آرمش جماع .

فرهنگ معین

(مُ لَ طَ ) [ ع . مخالطة ] (مص ل . ) آمیزش و معاشرت داشتن .

لغت نامه دهخدا

مخالطت. [ م ُ ل َ طَ ] ( ع مص )با کسی درآمیختن. ( غیاث ). آمیزش به طور انس و درآمیختگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) : بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق منزلت اعتماد یابد و به مخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 382 ). ملک گفت مخالطت تو بر ما حرام است. گفت مخالطت چهار چیز متعذر است. ( کلیله و دمنه ، ایضاً ص 38 ). کیست که... بر... فتان مخالطت گزیند ودر حسرت و ندامت نیفتد. ( کلیله و دمنه ). مرا در عهدجوانی با جوانی اتفاق مخالطت افتاد. ( گلستان ). سیم خوبروئی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند. ( گلستان ). و از سماع و مخالطت حظی برگرفتمی. ( گلستان ).

مخالطة. [ م ُ ل َ طَ ] ( ع مص ) با کسی آمیختن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ) ( دهار ). آمیزش کردن با کسی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). خلاط. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خلاط و مخالطت شود. || درآمیختن درد و آزار با کسی : خالطه الداء؛ آمیزش کردبا وی آزار. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). خالطه الداءفلاناً؛ خامره. ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ). || افتادن گرگ در گوسفندان. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط الحمیط ). || گائیدن زن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). و به همه معانی رجوع به خلاط شود.

مخالطت . [ م ُ ل َ طَ ] (ع مص )با کسی درآمیختن . (غیاث ). آمیزش به طور انس و درآمیختگی با کسی . (ناظم الاطباء) : بنده ای که در حرم مخدوم بی استحقاق منزلت اعتماد یابد و به مخالطت ایشان بر اسرار واقف گردد و بدان مغرور شود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 382). ملک گفت مخالطت تو بر ما حرام است . گفت مخالطت چهار چیز متعذر است . (کلیله و دمنه ، ایضاً ص 38). کیست که ... بر... فتان مخالطت گزیند ودر حسرت و ندامت نیفتد. (کلیله و دمنه ). مرا در عهدجوانی با جوانی اتفاق مخالطت افتاد. (گلستان ). سیم خوبروئی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند. (گلستان ). و از سماع و مخالطت حظی برگرفتمی . (گلستان ).


فرهنگ عمید

۱. با هم آمیزش و معاشرت داشتن.
۲. آمیخته کردن.
۳. دوستی و معاشرت، همنشینی.


کلمات دیگر: