کلمه جو
صفحه اصلی

مخبط


مترادف مخبط : آشفته، پریشان، درهم، تباه، فاسد، پریشان عقل، دیوانه، مجنون، پریشان حواس، مخبول

متضاد مخبط : عاقل، سالم

فارسی به انگلیسی

bumbler, bungler, fumbler, goofy, oafish, tinker, affected with a mental disorder, idiotic

affected with a mental disorder, idiotic


bumbler, bungler, fumbler, goofy, oafish, tinker


مترادف و متضاد

آشفته، پریشان، درهم ≠ عاقل، سالم


تباه، فاسد


پریشان‌عقل، دیوانه، مجنون، پریشان‌حواس، مخبول


۱. آشفته، پریشان، درهم
۲. تباه، فاسد
۳. پریشانعقل، دیوانه، مجنون، پریشانحواس، مخبول ≠ عاقل، سالم


فرهنگ فارسی

کسی که به مر دماغی دچارشده باشد، کسی که عقل سالم نداشته باشد
( اسم ) ۱- درهم آمیخته آشفته . ۲- تباه فاسد .۳- پریشان عقل دارای خبط دماغ . توضیح مخبط از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که خبط از باب تفعیل باشد در زبان عربی استعمال نشده و بجای آن تخبط از باب تفعل آمده است . قال الله تعالی : الذی یتخبطه الشیطان من المس .
بیمار و دردمند و آزرده

فرهنگ معین

(مُ خَ بَّ ) [ ع . ] (ص . ) دستخوش آشفتگی ذهنی ، دستخوش خبط دِماغ .

لغت نامه دهخدا

مخبط. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) عصا که بدان برگ درخت ریزند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج ، مَخابِط. (از اقرب الموارد).


مخبط. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) بیمار ودردمند و آزرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


مخبط. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) سرفرودآورنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).


مخبط. [ م ِ ب َ ] ( ع اِ ) عصا که بدان برگ درخت ریزند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). ج ، مَخابِط. ( از اقرب الموارد ).

مخبط. [ م ُ ب َ ] ( ع ص ) بیمار ودردمند و آزرده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

مخبط. [ م ُ ب ِ ] ( ع ص ) سرفرودآورنده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

مخبط. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] ( ع ص )درهم آمیخته. ( غیاث ) ( آنندراج ) آشفته و پریشان عقل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || فاسد و تباه. ( آنندراج ). فاسد. ( ناظم الاطباء ) :
هم مخبط دینشان و حکم شان
از پی طومارهای کژبیان.
مولوی.
- مخبط شدن ؛ فاسد شدن. درهم و ناموزون شدن. بهم خوردن و تباه شدن :
چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج.
( گلستان ).
- || در تداول به معنی دیوانه شدن آمده است.
- مخبط کردن ؛ آشفته و تباه و پریشان ساختن : سلجوقیان بعد از شکست خصمان... جمله دیار خراسان آشفته و مخبط کردند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 15 ).

مخبط. [ م ُ خ َب ْ ب َ ] (ع ص )درهم آمیخته . (غیاث ) (آنندراج ) آشفته و پریشان عقل . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || فاسد و تباه . (آنندراج ). فاسد. (ناظم الاطباء) :
هم مخبط دینشان و حکم شان
از پی طومارهای کژبیان .

مولوی .


- مخبط شدن ؛ فاسد شدن . درهم و ناموزون شدن . بهم خوردن و تباه شدن :
چون مخبط شد اعتدال مزاج
نه عزیمت اثر کند نه علاج .

(گلستان ).


- || در تداول به معنی دیوانه شدن آمده است .
- مخبط کردن ؛ آشفته و تباه و پریشان ساختن : سلجوقیان بعد از شکست خصمان ... جمله ٔ دیار خراسان آشفته و مخبط کردند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 15).

فرهنگ عمید

کسی که به بیماری روانی دچار شده باشد، کسی که عقل سالم نداشته باشد.

پیشنهاد کاربران

داغون

مُخبَط هست یا مُخَبَط ؟ ( خواهشا اَ اِ اُ کلمات رو بزارین )


کلمات دیگر: