روغنگر. [ رَ / رُو غ َ گ َ ] ( ص مرکب ) دَهّان. روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. ( یادداشت مؤلف ). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. ( ناظم الاطباء ). عصار. ( آنندراج ) :
فلک روغنگری گشتست بر ما
به کار خویش در جلد و خیاره
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو روغنگر گرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
نیست حاصل از مه روغنگرم جز سوز و داغ
گرچه انگشت از وفا سازم به پیش او چراغ.
سیفی ( از آنندراج ).
|| آنکه روغن مسکه می سازد و می فروشد. ( ناظم الاطباء ).