شکرخنده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
تبسم خنده زیر لبی .
لغت نامه دهخدا
شکرخنده. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ خ َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) شکرخند. ( ناظم الاطباء ). به معنی شکرخند است که تبسم باشد. ( برهان ). تبسم دلپسند را گویند. ( انجمن آرا ). || تبسم و خنده شکرلبان. ( آنندراج ). شکرخند. تبسم شیرین :
خورشیدی و نیلوفر یازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم.
چو صبح از شکرخنده دندان نماید.
در گریه تلخم از شکرخنده تو.
امت خود را به دعا خواسته.
زرده گل لعل به خون آمده.
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی.
به شکرخنده لبت گفت مرادی طلبیم.
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند.
دل مجنون ز شکّرخنده خونست.
تبسم در دهان غنچه شد آب.
که دیده است شکر این قدر سفیدشود؟
لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم.
- شکرخنده زدن ؛ خنده شیرین زدن. تبسم دلربا کردن :
گرچه شکرخنده زد بر دم چون آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.
شکرخنده زد میوه بر میوه دار.
گفتم سببی ساز خدایا که بزودی
کآن ماه شکرخنده بگرید به پدر بر.
خوش تُرُش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خورشیدی و نیلوفر یازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم.
خاقانی.
نقاب شکرفام بندد هوا راچو صبح از شکرخنده دندان نماید.
خاقانی.
ای شاه بتان بتان چو من بنده تودر گریه تلخم از شکرخنده تو.
خاقانی.
لب به شکرخنده بیاراسته امت خود را به دعا خواسته.
نظامی.
نی به شکرخنده برون آمده زرده گل لعل به خون آمده.
نظامی.
گر به شکرخنده آستین بفشانی هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی.
شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی.
حافظ.
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان به شکرخنده لبت گفت مرادی طلبیم.
حافظ.
جایی که یار ما به شکرخنده دم زندای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند.
حافظ.
تو لب می بینی و دندان که چونست دل مجنون ز شکّرخنده خونست.
وحشی بافقی.
ز شکّرخنده آن لعل شاداب تبسم در دهان غنچه شد آب.
عرفی شیرازی ( از انجمن آرا ).
جهان ز صبح شکرخنده تو روشن شدکه دیده است شکر این قدر سفیدشود؟
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
می کند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم.
صائب تبریزی ( از آنندراج ).
و رجوع به شکرخند شود.- شکرخنده زدن ؛ خنده شیرین زدن. تبسم دلربا کردن :
گرچه شکرخنده زد بر دم چون آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.
خاقانی.
بجوشید در کوه و صحرا بخارشکرخنده زد میوه بر میوه دار.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) آنکه خنده شیرین داشته باشد. ( آنندراج ) : گفتم سببی ساز خدایا که بزودی
کآن ماه شکرخنده بگرید به پدر بر.
سوزنی.
گریه تلخ صراحی ترک شکّرخنده راخوش تُرُش چون طوطی از خواب گران انگیخته.
خاقانی.
شکرخنده ای راست چون نیشکرشکرخنده . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ خ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) شکرخند. (ناظم الاطباء). به معنی شکرخند است که تبسم باشد. (برهان ). تبسم دلپسند را گویند. (انجمن آرا). || تبسم و خنده ٔ شکرلبان . (آنندراج ). شکرخند. تبسم شیرین :
خورشیدی و نیلوفر یازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم .
نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکرخنده دندان نماید.
ای شاه بتان بتان چو من بنده ٔ تو
در گریه ٔ تلخم از شکرخنده ٔ تو.
لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته .
نی به شکرخنده برون آمده
زرده ٔ گل لعل به خون آمده .
گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی .
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مرادی طلبیم .
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند.
تو لب می بینی و دندان که چونست
دل مجنون ز شکّرخنده خونست .
ز شکّرخنده ٔ آن لعل شاداب
تبسم در دهان غنچه شد آب .
جهان ز صبح شکرخنده ٔ تو روشن شد
که دیده است شکر این قدر سفیدشود؟
می کند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم .
و رجوع به شکرخند شود.
- شکرخنده زدن ؛ خنده ٔ شیرین زدن . تبسم دلربا کردن :
گرچه شکرخنده زد بر دم چون آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.
بجوشید در کوه و صحرا بخار
شکرخنده زد میوه بر میوه دار.
|| (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ شیرین داشته باشد. (آنندراج ) :
گفتم سببی ساز خدایا که بزودی
کآن ماه شکرخنده بگرید به پدر بر.
گریه ٔ تلخ صراحی ترک شکّرخنده را
خوش تُرُش چون طوطی از خواب گران انگیخته .
شکرخنده ای راست چون نیشکر
لطیف و خوش و سبز و شیرین و تر.
او در آن لعبتان شکرخنده
وآن همه پیش او پرستنده .
شکرخنده شمعی که جان می نواخت
چو شمع و شکر زآب و آتش گداخت .
طوطی از آن گل که شکرخنده بود
بر سر سبزیش پر افکنده بود.
گل نفسی دید شکرخنده ای
برگل و شکّر نفس افکنده ای .
ور شکرخنده ایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمعبکش .
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد.
خورشیدی و نیلوفر یازنده منم
تن غرقه به اشک در شکرخنده منم .
خاقانی .
نقاب شکرفام بندد هوا را
چو صبح از شکرخنده دندان نماید.
خاقانی .
ای شاه بتان بتان چو من بنده ٔ تو
در گریه ٔ تلخم از شکرخنده ٔ تو.
خاقانی .
لب به شکرخنده بیاراسته
امت خود را به دعا خواسته .
نظامی .
نی به شکرخنده برون آمده
زرده ٔ گل لعل به خون آمده .
نظامی .
گر به شکرخنده آستین بفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا.
سعدی .
شیرین تر از آنی به شکرخنده که گویم
ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی .
حافظ.
عشوه ای از لب شیرین تو دل خواست به جان
به شکرخنده لبت گفت مرادی طلبیم .
حافظ.
جایی که یار ما به شکرخنده دم زند
ای پسته کیستی تو خدا را به خود مخند.
حافظ.
تو لب می بینی و دندان که چونست
دل مجنون ز شکّرخنده خونست .
وحشی بافقی .
ز شکّرخنده ٔ آن لعل شاداب
تبسم در دهان غنچه شد آب .
عرفی شیرازی (از انجمن آرا).
جهان ز صبح شکرخنده ٔ تو روشن شد
که دیده است شکر این قدر سفیدشود؟
صائب تبریزی (از آنندراج ).
می کند چرخ ستمگر به شکرخنده حساب
لب مخمور به خمیازه اگر باز کنم .
صائب تبریزی (از آنندراج ).
و رجوع به شکرخند شود.
- شکرخنده زدن ؛ خنده ٔ شیرین زدن . تبسم دلربا کردن :
گرچه شکرخنده زد بر دم چون آتشم
آتش من مگذراد بر شکرستان او.
خاقانی .
بجوشید در کوه و صحرا بخار
شکرخنده زد میوه بر میوه دار.
نظامی .
|| (ص مرکب ) آنکه خنده ٔ شیرین داشته باشد. (آنندراج ) :
گفتم سببی ساز خدایا که بزودی
کآن ماه شکرخنده بگرید به پدر بر.
سوزنی .
گریه ٔ تلخ صراحی ترک شکّرخنده را
خوش تُرُش چون طوطی از خواب گران انگیخته .
خاقانی .
شکرخنده ای راست چون نیشکر
لطیف و خوش و سبز و شیرین و تر.
نظامی .
او در آن لعبتان شکرخنده
وآن همه پیش او پرستنده .
نظامی .
شکرخنده شمعی که جان می نواخت
چو شمع و شکر زآب و آتش گداخت .
نظامی .
طوطی از آن گل که شکرخنده بود
بر سر سبزیش پر افکنده بود.
نظامی .
گل نفسی دید شکرخنده ای
برگل و شکّر نفس افکنده ای .
نظامی .
ور شکرخنده ایست شیرین لب
آستینش بگیر و شمعبکش .
(گلستان ).
آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد
نه دل من که دل خلق جهانی دارد.
سعدی .
فرهنگ عمید
خندۀ شیرین، خندۀ زیر لب، تبسم.
پیشنهاد کاربران
شِکَر خَنده -
خنده ی دل نواز ، شیرین و بامزه، هیراد!
خنده ی دل نواز ، شیرین و بامزه، هیراد!
خنده شیرین_خنده دلنواز
خنده ای که مثل شکر شیرین و دلچسب باشد. ( اضافه تشبیهی )
کلمات دیگر: