جمع کننده طلا و نقره
کناز
فرهنگ فارسی
جمع کننده طلا و نقره
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کناز. [ ک َ ] ( اِ ) بن خوشه خرما باشد و آن را کاناز و کنز نیز گویند. ( جهانگیری ). بن و بیخ خوشه خرما. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کنز و کناز به معنی کاناز باشد یعنی بن خوشه رطب. ( صحاح الفرس ).
کناز. [ ک َ / ک ِ ] ( ع مص ) درودن خرما را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گنجینه نهادن بهر سرما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ذخیره نهادن خرما از بهر زمستان. ( از اقرب الموارد ).
کناز. [ ک َن ْ نا] ( ع ص ) جمعکننده طلا و نقره. ( از اقرب الموارد ).
کناز. [ ک َن ْنا ] ( اِخ ) ابن حصین ، مکنی به ابی مرثد الغنوی. صحابی و او حلیف حمزةبن عبدالمطلب است. رجوع به ابومرثد و امتاع الاسماع ج 1 ص 52 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 816 شود.
کناز. [ ک َ ] (اِ) بن خوشه ٔ خرما باشد و آن را کاناز و کنز نیز گویند. (جهانگیری ). بن و بیخ خوشه ٔ خرما. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). کنز و کناز به معنی کاناز باشد یعنی بن خوشه ٔ رطب . (صحاح الفرس ).
کناز. [ ک َ / ک ِ ] (ع مص ) درودن خرما را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گنجینه نهادن بهر سرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ذخیره نهادن خرما از بهر زمستان . (از اقرب الموارد).
کناز. [ ک َن ْ نا] (ع ص ) جمعکننده ٔ طلا و نقره . (از اقرب الموارد).
کناز. [ ک َن ْنا ] (اِخ ) ابن حصین ، مکنی به ابی مرثد الغنوی . صحابی و او حلیف حمزةبن عبدالمطلب است . رجوع به ابومرثد و امتاع الاسماع ج 1 ص 52 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 816 شود.
کناز. [ ک ِ ] (ع ص ) پر و آگنده گوشت سخت اندام . یقال : ناقة کناز و جاریة کناز. ج ، کُنُز و کِناز (علی لفظ الواحد). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
کاناز#NAME?