سردمزاج
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
سردمزاج. [ س َ م ِ ] ( ص مرکب ) در طب ، مقابل گرم مزاج و حرارتی مزاج : و مردم گرم مزاج را زکام و نزله کمتر از آن افتد که مردم سردمزاج را. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و مردم سردمزاج را [ گوشت بز ] موافق نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
این نعمت جان را که بناگاه درآمد
ای سردمزاجان ز دل و جان شرهی کو.
این نعمت جان را که بناگاه درآمد
ای سردمزاجان ز دل و جان شرهی کو.
سنایی.
فرهنگ عمید
۱. دارای میل جنسی کم.
۲. بی حال، سست، افسرده.
۲. بی حال، سست، افسرده.
کلمات دیگر: