Shahinshah, king of kings, emperor
شهنشاه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
۱ - شاه شاهان پادشاه پادشاهان سلطان السلاطین . ۲ - خدای تعالی . ۳ - به پادشاه کوچک نیز اطلاق میشود ( به عنوان مبالغه ) . یا شاهنامه زند واستا . خورشید . یا شاهنامه فلک . خورشید
لغت نامه دهخدا
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی :
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس .
ابوحنیفه ٔ اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.
فردوسی .
یکی نامه بنوشت بهرام هور
بنزد شهنشاه بهرام گور.
فردوسی .
شهنشاه بنشست بامهتران
هر آنکس که بودند از ایران سران .
فردوسی .
ای خداوند خراسان و شهنشاه عراق
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .
منوچهری .
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان .
منوچهری .
پیشکار حرص را برمن نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی .
اوست شهنشاه نطق شاید اگر پیش شاه
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.
خاقانی .
شهنشاه اسلام خاقان اکبر
که تاج سر آل سامان نماید.
خاقانی .
- شهنشاه زاده ؛ شاهزاده .
- شهنشاه فلک ؛ کنایه از خورشید است . (برهان ).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن امیرالجیوش ملک افضل ، وزیر المستعلی باﷲ اسمعیلی . (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده ، برادر خورشاه . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) لقب عضدالدوله ٔ دیلمی است . خلیفه ٔ عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. (تاریخ عمومی اقبال ص 167).
شهنشاه . [ ش َ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمروبن معدی کرب بقتل رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480).
بدین نامه من دست کردم دراز
بنام شهنشاه گردنفراز.
بنزد شهنشاه بهرام گور.
هر آنکس که بودند از ایران سران.
ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق.
گفت بسم اللَّه واندرشد ناگاهان.
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
راه ز پس واروند لشکر و ارکان او.
که تاج سر آل سامان نماید.
- شهنشاه فلک ؛ کنایه از خورشید است. ( برهان ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) نام پهلوانی از لشکر رستم فرخ هرمز که در روز غماس با مسلمانان بجنگید و درنتیجه به دست عمروبن معدی کرب بقتل رسید. ( از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 480 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) ابن امیرالجیوش ملک افضل ، وزیر المستعلی باﷲ اسمعیلی. ( حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 361 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) ابن علاءالدین محمد. امیر ملاحده ، برادر خورشاه. ( حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 477 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) لقب سلطان ابراهیم غزنوی :
سیزده سال شهنشاه بماند اندر حبس.
ابوحنیفه اسکافی ) از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) لقب عضدالدوله دیلمی است. خلیفه عباسی عضدالدوله را به لقب ملک که آنرا بفارسی در آن ایام شهنشاه میگفتند ملقب ساخته بود. ( تاریخ عمومی اقبال ص 167 ).
شهنشاه. [ ش َ هََ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد است و 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
فرهنگ عمید
شاهنشاه#NAME?
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان کرگاه غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۴۹ نفر (۸۸ خانوار) بوده است.
پیشنهاد کاربران
( ( شهنشاه را سربه سر ، دوستدار
به فرمانْش بسته کمر ، استوار ؛ ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 227. )