ریش دار
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خاردار، ریشه دار، ریش دار
فرهنگ فارسی
ریش بر آورده و دارای ریش
دارای کرکهای بلند معمولاً دستهای یا خطی یا ناحیهای
لغت نامه دهخدا
ریش دار. ( نف مرکب ) ریش برآورده. دارای ریش. ( ناظم الاطباء ). ذولحیة.لحیانی. ملتحی. ریش آورده. ریشو. ( یادداشت مؤلف ).
- زن ریش دار ؛ زنی که موی بر صورت دارد. یکی از علائم ظهور امام غایب نزد شیعه پیدا آمدن زن ریش دار است و همان زن ، کشنده و قاتل امام دوازدهم خواهد بود. ( از یادداشت مؤلف ).
- مرغ ریش دار ؛ مرغی که موی در غبغب دارد.
- زن ریش دار ؛ زنی که موی بر صورت دارد. یکی از علائم ظهور امام غایب نزد شیعه پیدا آمدن زن ریش دار است و همان زن ، کشنده و قاتل امام دوازدهم خواهد بود. ( از یادداشت مؤلف ).
- مرغ ریش دار ؛ مرغی که موی در غبغب دارد.
فرهنگ عمید
مردی که ریش دارد و ریش خود را نمی تراشد، دارای ریش.
فرهنگستان زبان و ادب
{bearded, barbate} [زیست شناسی- علوم گیاهی] دارای کرک های بلند معمولاً دسته ای یا خطی یا ناحیه ای
پیشنهاد کاربران
ریشور. [ریش ْ وَ ] ( ص مرکب ) صاحب ریش. ( یادداشت مؤلف ) . ریشو. مقابل کوسه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) :
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریشور دهر را عذار.
اثیرالدین اخسیکتی.
ریشو. ( ص نسبی ) مرد بزرگ ریش. ضد کوسه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . بلمه. پرریش. ریش تپه. بزرگ ریش. لحیانی. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقابل کوسه. ( یادداشت مؤلف ) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو.
مولوی.
- امثال :
من کوسه و تو ریشو.
|| آنکه ریش دارد. ( یادداشت مؤلف ) .
مانا که خلد پرده ز رخسار برگرفت
یا ساده گشت ریشور دهر را عذار.
اثیرالدین اخسیکتی.
ریشو. ( ص نسبی ) مرد بزرگ ریش. ضد کوسه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ) . بلمه. پرریش. ریش تپه. بزرگ ریش. لحیانی. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد. مقابل کوسه. ( یادداشت مؤلف ) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو.
مولوی.
- امثال :
من کوسه و تو ریشو.
|| آنکه ریش دارد. ( یادداشت مؤلف ) .
کلمات دیگر: