کلمه جو
صفحه اصلی

رار

فرهنگ فارسی

دهیست از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان فلاورجان .

لغت نامه دهخدا

رار. (اِخ ) رستاقی است در کاشان . (محاسن اصفهان مافروخی ص 18). در ترجمه ٔ کتاب مافروخی دار ضبط شده است . رجوع به ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 39 شود.


رار. (اِخ ) یکی از چهار ناحیه ٔ چهارمحال اصفهان که حدود آن بشرح زیر است : جنوبی به شیراز شمالی ، به فریدن ، شرقی به اصفهان ، غربی به میزدج . (از مرآت البلدان ج 4 ص 51). و رجوع به اصفهان و چارمحال شود.


رار. ( ع اِ ) مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اصل آن ریر است. ( منتهی الارب ). ریر. ( اقرب الموارد ). رَیر. ( اقرب الموارد ).آنچه پیه در استخوان باشد و آنگاه به آب رقیق سیاهی تبدیل شود و بقولی مخ گداخته. ( از اقرب الموارد ).

رار. ( اِخ ) رستاقی است در کاشان. ( محاسن اصفهان مافروخی ص 18 ). در ترجمه کتاب مافروخی دار ضبط شده است. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان ص 39 شود.

رار. ( اِخ ) یکی از چهار ناحیه چهارمحال اصفهان که حدود آن بشرح زیر است : جنوبی به شیراز شمالی ، به فریدن ، شرقی به اصفهان ، غربی به میزدج. ( از مرآت البلدان ج 4 ص 51 ). و رجوع به اصفهان و چارمحال شود.

رار. ( اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3هزارگزی راه عمومی گرکن واقع است. ناحیه ای است جلگه یی و معتدل سکنه آن 301 تن و آبش از زاینده رود تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و زنان نیز به صنایع دستی از قبیل کرباس بافی اشتغال دارند. راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ).

رار. (اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 9 هزارگزی جنوب فلاورجان و 3هزارگزی راه عمومی گرکن واقع است . ناحیه ای است جلگه یی و معتدل سکنه آن 301 تن و آبش از زاینده رود تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و زنان نیز به صنایع دستی از قبیل کرباس بافی اشتغال دارند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


رار. (ع اِ) مغز استخوان تباه شده و گداخته از لاغری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل آن ریر است . (منتهی الارب ). ریر. (اقرب الموارد). رَیر. (اقرب الموارد).آنچه پیه در استخوان باشد و آنگاه به آب رقیق سیاهی تبدیل شود و بقولی مخ گداخته . (از اقرب الموارد).


پیشنهاد کاربران

مساوی قهرمان ( در فارسی برای سدای حیوانات کلمه ایی وجود ندارد. بنابراین از کلمات تورکی برای ، این کار استغاده می کنند . و با یک تیر دوتا نشان می زنند . مثلا آنقیرماخ را ار ار کردن ( عر عر کردن ) می نامند . هم برای خودشان کلمه پیدا می کنند . و هم منزلت کلمه ی تورک ی ار مثل ( ارسلان، ارتش ) را به پایین ترین حد خود می رسانند. ) ار حروف الفبای تورکی. . . . . . کار، چار، جار ( جارچی ) ، خار ( خوار و تیکان، ) هار، فار ( فاره و سیچان وفرار ) ، قار، گار ( گاری ) ، مار ( مار ( ایلان، و هر کلمه ایی مار داشته باشد . تورکی است. مثل مارمولک و سوس مار و به مار متضاد هامار ( هموار ) ) ) ، نار ( آتش و انار ) ، تار، آار ( عار ) ، لار ( لاری تویوغ و لر ( نه لوردان آننار نه شوردان ( لر وشور دوتا از فراورده های شیر ) ، بار ( یوک وکافه ) ، یار، سار ( سار ( اسم پرنده ) ، گلسار، تیمسار، خاکسار ) ، شار ( شار=لوستر و شار ( بل برینگ=چیزی که چوخ بورولار، شار اوتورماق ( تحریک کردن کسی با حرفی ) ) ، وار ( هستی، بزرگوار ) ، دار ( دار ودارایی. . . و تنگ و داریخ ماق ) ، رار، زار ( آه و زارو گل زار، شن زار ) ،



کلمات دیگر: