نظر عمیق کردن . ژرف بینی .
ژرف نگاه کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ژرف نگاه کردن. [ ژَ ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نظر عمیق کردن. ژرف بینی. ژرف نگریستن. غوررسی کردن. باریک بینی :
پرستنده باشی و جویند راه
به فرمانها ژرف کردن نگاه.
ببندد همی بر خرد دیو راه.
به فرمانها ژرف کردن نگاه.
اگر کنند به کوه و به دشت ژرف نگاه
به کوه مرد نماید به چشمشان نخجیر
به دشت پیل نماید به چشمشان روباه.
به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
از پی آنکه یکی بسته بدو رسته شود
گرد میگردد و در چاه کند ژرف نگاه.
پرستنده باشی و جویند راه
به فرمانها ژرف کردن نگاه.
فردوسی.
چو در کارتان ژرف کردم نگاه ببندد همی بر خرد دیو راه.
فردوسی.
به بخشایش امید و ترس از گناه به فرمانها ژرف کردن نگاه.
فردوسی.
ز هول رزمگهش خانیان ترکستان اگر کنند به کوه و به دشت ژرف نگاه
به کوه مرد نماید به چشمشان نخجیر
به دشت پیل نماید به چشمشان روباه.
فرخی.
زلف مشکین تو زان عارض تابنده چو ماه به سر چاه زنخدان تو آید گه گاه
از پی آنکه یکی بسته بدو رسته شود
گرد میگردد و در چاه کند ژرف نگاه.
فرخی.
کلمات دیگر: