کلمه جو
صفحه اصلی

هیصم

لغت نامه دهخدا

هیصم. [ هََ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) ناب هیصم ؛ دندان شکننده هر چیز. || شیر. ( مهذب الاسماء ). اسد.شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر درنده. ( غیاث اللغات ) ( قاموس ) ( اقرب الموارد ). || مردقوی. ( مهذب الاسماء ) ( اقرب الموارد ). مرد دلیر و توانا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || نوعی از سنگ تابان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ).

هیصم. [ هََ ص َ ] ( اِخ ) ابن جابر خارجی ، مکنی به ابوبیهس. از خوارج است و گروه بیهسیه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به تاج العروس و ملل ونحل شهرستانی و عقدالفرید ج 1 ص 271 و ج 2 ص 222 شود.

هیصم . [ هََ ص َ ] (اِخ ) ابن جابر خارجی ، مکنی به ابوبیهس . از خوارج است و گروه بیهسیه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به تاج العروس و ملل ونحل شهرستانی و عقدالفرید ج 1 ص 271 و ج 2 ص 222 شود.


هیصم . [ هََ ص َ ] (ع ص ، اِ) ناب هیصم ؛ دندان شکننده ٔ هر چیز. || شیر. (مهذب الاسماء). اسد.شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (قاموس ) (اقرب الموارد). || مردقوی . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). مرد دلیر و توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نوعی از سنگ تابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: