کلمه جو
صفحه اصلی

موغ

لغت نامه دهخدا

موغ. ( ص ، اِ ) مغ را گویند. ( برهان ). ج ، موغان.( ناظم الاطباء ). مغ. ( زمخشری ). همان مغ است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). مجوس. ( یادداشت مؤلف ) :
با قبله آتشین چو موغند
وز آتشهات در فروغند.
؟ ( از آنندراج ).
و رجوع به مغ شود.

موغ. ( اِ صوت ) بانگ کردن گربه. ( آنندراج ).

موغ . (اِ صوت ) بانگ کردن گربه . (آنندراج ).


موغ . (ص ، اِ) مغ را گویند. (برهان ). ج ، موغان .(ناظم الاطباء). مغ. (زمخشری ). همان مغ است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مجوس . (یادداشت مؤلف ) :
با قبله ٔ آتشین چو موغند
وز آتشهات در فروغند.

؟ (از آنندراج ).


و رجوع به مغ شود.

فرهنگ عمید

درخت خرما: ( با قبلهٴ آتشین چو موغند / ای ماه بگو که از کجایی (مولوی: ۱۱۲۱ ).


کلمات دیگر: