گنبده
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
گنبده. [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] ( اِ ) گنبد. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به گنبد شود. || غنچه گل. ( برهان ) :
اینک دهنم بر صفت گنبده گل
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند.
کافلاک را به گنبده نستری ندارم.
پیش سنانت کزوست قصر ممالک حصین.
گنبده. [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش رامیاران شهرستان سنندج که در 10000گزی شمال باختری کامیاران و 1000گزی باختر راه شوسه کرمانشاه به سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 360 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. گنبده دو محل است به فاصله 2000گز که گنبده علیا و سفلی نامیده میشوند. سکنه گنبده بالا 195 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
اینک دهنم بر صفت گنبده گل
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند.
خاقانی.
گرزش چو لاله بردرد البرز را و گویدکافلاک را به گنبده نستری ندارم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 281 ).
گنبد نیلوفری گنبده گل شودپیش سنانت کزوست قصر ممالک حصین.
خاقانی.
|| پیاله و کاسه. || جستن و خیز کردن. ( برهان ). و رجوع به گنبد شود.گنبده. [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش رامیاران شهرستان سنندج که در 10000گزی شمال باختری کامیاران و 1000گزی باختر راه شوسه کرمانشاه به سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 360 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است. گنبده دو محل است به فاصله 2000گز که گنبده علیا و سفلی نامیده میشوند. سکنه گنبده بالا 195 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
گنبده . [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] (اِ) گنبد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد شود. || غنچه ٔ گل . (برهان ) :
اینک دهنم بر صفت گنبده ٔ گل
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند.
گرزش چو لاله بردرد البرز را و گوید
کافلاک را به گنبده ٔ نستری ندارم .
گنبد نیلوفری گنبده ٔ گل شود
پیش سنانت کزوست قصر ممالک حصین .
|| پیاله و کاسه . || جستن و خیز کردن . (برهان ). و رجوع به گنبد شود.
اینک دهنم بر صفت گنبده ٔ گل
این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند.
خاقانی .
گرزش چو لاله بردرد البرز را و گوید
کافلاک را به گنبده ٔ نستری ندارم .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 281).
گنبد نیلوفری گنبده ٔ گل شود
پیش سنانت کزوست قصر ممالک حصین .
خاقانی .
|| پیاله و کاسه . || جستن و خیز کردن . (برهان ). و رجوع به گنبد شود.
گنبده . [ گُم ْ ب َ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش رامیاران شهرستان سنندج که در 10000گزی شمال باختری کامیاران و 1000گزی باختر راه شوسه ٔ کرمانشاه به سنندج واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 360 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن مالرو است . گنبده دو محل است به فاصله ٔ 2000گز که گنبده علیا و سفلی نامیده میشوند. سکنه ٔ گنبده بالا 195 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلمات دیگر: