کلمه جو
صفحه اصلی

کیپ

فارسی به انگلیسی

water-tight, air-tight, airtight, chock, chock-full, chockablock, hermetic, tightfitting, watertight

water - tight, air - tight


airtight, chock, chock-full, chockablock, hermetic, tight, tightfitting, watertight


فارسی به عربی

شدة

مترادف و متضاد

tight (صفت)
خسیس، سفت، محکم، مقید، کیپ، تنگ، لول، کساد، ضیق

chock (صفت)
کیپ

watertight (صفت)
کیپ، مانع دخول اب

chock-a-block (صفت)
شلوغ، کیپ، بهم متصل و پیوسته

chock-full (صفت)
کیپ، پر شده، گرفته، لبالب، مالامال

well-set (صفت)
محکم، کیپ، جمع و جور

فرهنگ فارسی

پر، انباشته، درهم رفته وبهم چسبیده، تنگ هم، چفت هم
( صفت ) ۱ - بهم پیوسته تنگ هم . ۲ - پر ممتلی انباشته . ۳ - محکم استوار .

فرهنگ معین

(ص . ) (عا. ) ۱ - پر، انباشته ، به هم پیوسته . ۲ - بسته . ۳ - گرفته .

لغت نامه دهخدا

کیپ. ( ص ) در تداول عامه ، به هم پیوسته. تنگ هم. ( فرهنگ فارسی معین ). سخت متصل. بی فرجه. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ شدن در ؛ محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ شدن ( کیپ گرفتن ) سینه ( بینی ) ؛ به علت سرماخوردگی یا علتی دیگر نفس به صعوبت آمدوشد کردن در سینه یا بینی. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کیپ کردن در ؛ محکم و استوار بستن آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). استوار بستن در، چنانکه لای آن باز نباشد.
- کیپ گرفتن هوا ؛ سخت ابرآلود شدن هوا به طوری که جایی از آسمان پیدا نباشد.
|| محکم. استوار. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) ( فرهنگ فارسی معین ). || پر. ممتلی. انباشته. ( فرهنگ فارسی معین ).

کیپ. ( اِخ ) بیست وهفتمین از خانان اوزبک خیوه ( از 1158 تا حدود 1184 هَ. ق. ). ( از طبقات سلاطین اسلام ص 250 ).

کیپ . (اِخ ) بیست وهفتمین از خانان اوزبک خیوه (از 1158 تا حدود 1184 هَ . ق .). (از طبقات سلاطین اسلام ص 250).


کیپ . (ص ) در تداول عامه ، به هم پیوسته . تنگ هم . (فرهنگ فارسی معین ). سخت متصل . بی فرجه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ شدن در ؛ محکم پیوسته شدن دو مصراع یا محکم پیوسته شدن درِ یک مصراعی به طرفی از چارچوب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ شدن (کیپ گرفتن ) سینه (بینی ) ؛ به علت سرماخوردگی یا علتی دیگر نفس به صعوبت آمدوشد کردن در سینه یا بینی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کیپ کردن در ؛ محکم و استوار بستن آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استوار بستن در، چنانکه لای آن باز نباشد.
- کیپ گرفتن هوا ؛ سخت ابرآلود شدن هوا به طوری که جایی از آسمان پیدا نباشد.
|| محکم . استوار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). || پر. ممتلی . انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. پر، انباشته.
۲. درهم رفته و به هم چسبیده، تنگ هم، چفت هم.

پیشنهاد کاربران

جُفت و جَزم/جَزم و جُفت =کاملاً اندازه و چسبیده به هم، کیپ


کلمات دیگر: