تقعر. [ ت َ ق َع ْ ع ُ ] ( ع مص ) دور اندیشیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). تعمق. ( اقرب الموارد ). || لب پیچیدن در سخن. || به اقصای دهن سخن گفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تقعیر. ( اقرب الموارد ). || دور درشدن در کاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || انصراع و انقلاب : تقعرت المشاجر بالفئام ؛ ای انقلبت فانصرعت و ذلک فی شدة القتال. ( اقرب الموارد ). || به تکلف فصاحت نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تقعیر شود. || مقعر بودن چیزی. ( از اقرب الموارد ).