مترادف استعلاج : چاره جویی، درمان جویی، درمان خواهی، شفاخواهی
استعلاج
مترادف استعلاج : چاره جویی، درمان جویی، درمان خواهی، شفاخواهی
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
چارهجویی، درمانجویی، درمانخواهی، شفاخواهی
فرهنگ فارسی
علاج خواستن، طلب علاج کردن، درمان درد خواستن، طلب چاره و علاج کردن
۱ - ( مصدر ) درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن . ۲ - چاره خواستن . ۳ - ( اسم ) چاره جویی .
۱ - ( مصدر ) درمان جستن علاج بیماری طلبیدن مداوای مرض خواستن . ۲ - چاره خواستن . ۳ - ( اسم ) چاره جویی .
فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) درمان بیماری طلبیدن . ۲ - (اِمص . ) چاره جویی .
لغت نامه دهخدا
استعلاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) طلب علاج کردن. ( غیاث ).
- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. ( زوزنی ). زفت پوست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست. ( منتهی الارب ). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.
- استعلاج بیمار ؛ معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. ( زوزنی ). زفت پوست شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). درشت گردیدن پوست. ( منتهی الارب ). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.
فرهنگ عمید
۱. علاج خواستن، درمان خواستن، طلب چاره و علاج کردن.
۲. معالجه کردن، درمان کردن.
۲. معالجه کردن، درمان کردن.
کلمات دیگر: