مترادف تعیش : خوش گذرانی، شادخواری، گذران، معیشت، خوش گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
تعیش
مترادف تعیش : خوش گذرانی، شادخواری، گذران، معیشت، خوش گذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
فارسی به انگلیسی
seeking means of livelihood, living in pleasure
مترادف و متضاد
خوشگذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
۱. خوشگذرانی، شادخواری
۲. گذران، معیشت
۳. خوشگذرانی کردن، خوش زیستن، زندگی کردن
خوشگذرانی، شادخواری
گذران، معیشت
فرهنگ فارسی
زندگی کردن، خوش گ راندن، اسباب معیشت ساختن
۱ -( مصدر ) خوش زیستن خوش گذراندن . ۲ - اسباب معیشت فراهم آوردن گذران کردن . ۳ -( اسم ) خوش گذرانی . ۴ - کوشش برای تهی. وسایل زندگی . ۵ - ( اسم ) گذران . جمع : تعیشات .
۱ -( مصدر ) خوش زیستن خوش گذراندن . ۲ - اسباب معیشت فراهم آوردن گذران کردن . ۳ -( اسم ) خوش گذرانی . ۴ - کوشش برای تهی. وسایل زندگی . ۵ - ( اسم ) گذران . جمع : تعیشات .
فرهنگ معین
(تَ عَ یُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خوش زیستن ، خوش گذراندن . ۲ - (اِ. ) گذران .
لغت نامه دهخدا
تعیش. [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] ( ع مص ) به حیلت زیستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکلف اسباب زندگی. ( از اقرب الموارد ). اسباب معیشت ساختن. ( غیاث اللغات ).
فرهنگ عمید
۱. زندگی کردن.
۲. خوش گذراندن.
۳. اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی.
۲. خوش گذراندن.
۳. اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی.
پیشنهاد کاربران
زندگی کردن
کلمات دیگر: