کلمه جو
صفحه اصلی

بشک


مترادف بشک : مو، کاکل، مجعد، تابدار

مترادف و متضاد

۱. مو، کاکل
۲. مجعد، تابدار


فرهنگ فارسی

شبنم، ریزه های برف که شبهای زمستان روی زمین می، نشیندوزمین راسفیدمیکندواپشک وافشک هم گویند
باشد که .
زلف و موی مجعد را گویند . زلف . زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد . موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد . مجعد .

فرهنگ معین

(بَ ) ( اِ. ) ۱ - شبنم . ۲ - برف . ۳ - تگرگ .
(بُ ) ( اِ. ) زلف ، موی مجعد.

(بَ) ( اِ.) 1 - شبنم . 2 - برف . 3 - تگرگ .


(بُ) ( اِ.) زلف ، موی مجعد.


لغت نامه دهخدا

بشک. [ ب َ ] ( اِ ) عشوه و غمزه خوبان را گویند. ( برهان ). عشوه و غمزه. ( رشیدی ) ( غیاث ) ( مؤید الفضلاء ) ( از جهانگیری ). عشوه و غمزه و ناز و کرشمه و دلفریبی. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ). عشوه و غمزه خوبان را گویند و با لفظ زدن مستعمل است. ( آنندراج ). غمزه. ( سروری ) ( فرهنگ خطی ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 173 شود. || پشک. اپشک. افشک. افشنگ ، شبنم. ( برهان ) ( سروری ) ( فرهنگ اسدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شبنم و ژاله. ( ناظم الاطباء ). شبنم باشد. ( لغت فرس ). شبنم که آنرا پژم خوانند. ( جهانگیری ). شبنم باشد و به آذربایجان گروهی زیوال گویند. ( اوبهی ). صقیع. ( صراح )بشک چنانکه شجام ، هر دو شبنم جامد است و عرب آن را صقیع گوید. صقیع؛ پشک که شبهای تیرماه مانند برف بر زمین افتد. ( از منتهی الارب ). اریز؛ بشک که در شبهای تیرماه بر زمین افتد. ( منتهی الارب ). بشک بتازی صقیع خوانند و آن نم بود سپید که بامداد بر دیوارها و سبزی نشیند. ( فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه 5 ص 275 ). شبنم مرادف بشم. ( رشیدی ). ژاله و برف. ( مؤید الفضلاء ). ژاله و نمی که بر زمین افتد و زمین را سپید کند، ای برف. ( شرفنامه منیری ). و رجوع به بشم شود :
بشک آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس ( از فرهنگ اسدی ).
و رجوع به پشک شود. || تگرگ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
از نسیم ریاض دولت تو
بر رخ گل درثمین شده بشک.
خسروانی ( از سروری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ) ( نسخه خطی ).
- بشک زدن ؛ شبنم ، برف زدن :
و کنون باز ترا برگ همی خشک شود
بیم آن است مرا بشک بخواهد زدفا
بلعباس عباسی ( از فرهنگ اسدی ).
|| بمجاز، شجام. شجد. شخته. سرمای سخت. رجوع به بشم و شعوری ج 1 ورق 173 شود. || نعل حیوانات. ( ناظم الاطباء ). || سرگین گوسفندان باشد. ( صحاح الفرس ) :
بشک بز ملوکان ، مشک است و زعفران
میسا و مشکشان و مده زعفران خویش.
ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).
و رجوع به پشک بمعنی فضله حیوانات شود. || برق. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آذرخش. || نام درختی. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به پشک شود. || پرده که بر در خانه آویزند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ). || مخفف «باشد که » باشد چنانکه «بوک » مخفف بود که.( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( شرفنامه منیری ) ( سروری ) ( انجمن آرا ) ( مؤید الفضلاء ).

بشک . [ ب َ ] (ع مص ) جامه را دورادور دوختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). دوختن بخیه دورادور. (زوزنی ). بخیه فراخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). کوک زدن . شلال کردن . بخیه های دور از هم بجامه زدن . (از اقرب الموارد). || کار بد کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کار را بد انجام دادن . (از اقرب الموارد). || شتافتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دویدن . (غیاث ). سرعت کردن . (از اقرب الموارد). شتافتن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ بافتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دروغ گفتن . (غیاث ) (تاج المصادر بیهقی ). دروغ بستن . (از اقرب الموارد). || بریدن و گشادن زانو بند شتر را. || سبک گام زدن . || آمیختن . || فراخ ناکردن دستها را. || راندن بشتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || راندن شتر بشتاب . (از ذیل اقرب الموارد). || سم برداشتن اسب از زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بشک . [ ب َ ش َ ] (ع مص ) رجوع به بَشک شود.


بشک . [ ب ُ ] (اِ) زلف و موی مجعد را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). زلف . (غیاث ) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (رشیدی ). زلف و موی مجعد پیش سر که ناصیه باشد. (مؤید الفضلاء). موی جعد بود که آن پیچیده و درهم باشد. (از سروری ) (فرهنگ خطی ). مجعد. (زمخشری ). مرغول . مجعد. القطط. سخت شدن موی یعنی بشک مرغول کرده ؛ ای جعد محکم تافته . (مجمل اللغة). القطط؛ سخت بشک شدن موی . || بشک موی شدن رجل . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع بشعوری ج 1 ورق 216 شود :
بشک معشوق چون سپید شود
عاشق از وصل نا امید شود .

عنصری (از انجمن آرا).


|| موی پیش سر را نیز گفته اند که ناصیه باشد. (برهان ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). موی ناصیه . (انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به بش و پشک شود.
- بشک شدن ؛ تجعد. جعودت (در موی ). (مجمل اللغة). جعوده . (دهار) (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ).
- بشک کردن ؛ تجعید. (در موی ) (دهار) (مجمل اللغة). ترجیل . (مجمل اللغة). مجعد کردن . (زمخشری ).

فرهنگ عمید

مجعد.
۱. شبنم.
۲. ریزه های برف که شب های زمستان روی زمین می نشیند و زمین را سفید می کند: بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباس ربنجنی: شاعران بی دیوان: ۱۳۴ ).
۱. بشکن.
۲. عشوه، غمزه، دل فریبی.

۱. شبنم.
۲. ریزه‌های برف که شب‌های زمستان روی زمین می‌نشیند و زمین را سفید می‌کند: ◻︎ بشک آمد بر شاخ و بر درخت / گسترد رداهای طیلستان (ابوالعباس‌ربنجنی: شاعران بی‌دیوان: ۱۳۴).


۱. بشکن.
۲. عشوه؛ غمزه؛ دل‌فریبی.


مجعد.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۲۸°۳۱′۲۰″ شمالی ۵۱°۳۸′۸″ شرقی / ۲۸٫۵۲۲۲۲°شمالی ۵۱٫۶۳۵۵۶°شرقی / 28.52222; 51.63556
درگاه ملی آمار
آمار جمعیت روستایی استان بوشهر سایت اطلاع رسانی استان بوشهر (معاونت برنامه ریزی استانداری بوشهر)
دهستان ها و روستاهای شهرستان دشتی سایت مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی (مصوبه ۱۸آبان ۱۳۶۵ خورشیدی).
تاریخ تحولات سیاسی - اجتماعی دشتی، حبیب الله سعیدی نیا، نشر موعود اسلام، بوشهر (۱۳۸۳)، ص ۳۸۶-۳۸۸.
بشک، روستایی است از توابع بخش شنبه و طسوج شهرستان دشتی استان بوشهر ایران.
این روستا در دهستان شنبه قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ آمار رسمی جمعیت آن (۴ خانوار) ۲۱نفر می باشد.

جدول کلمات

شبنم

پیشنهاد کاربران

ژاله


کلمات دیگر: