مترادف بریدگی : انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع، جدایی، پارگی، دریدگی، زخم
بریدگی
مترادف بریدگی : انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع، جدایی، پارگی، دریدگی، زخم
فارسی به انگلیسی
cut, incision, notch, [fig.] separation
cleft, cut, incision, indentation, laceration, nick, notch, recess, rift, severance, slash
فارسی به عربی
جرح بلیغ , شرطة , شق , قطع , نتوء
مترادف و متضاد
۱. انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع
۲. جدایی
۳. پارگی، دریدگی
۴. زخم
تخفیف، قطع، برش، جوی، شکاف، کانال، چاک، معبر، بریدگی، مقطع
خراش، دریدگی، چاک، بریدگی
لاف، بریدگی، جای زخم در صورت، زخم
شکاف، فرو رفتگی، بریدگی، خش، چوب خط، شکاف چوبخط
روزنه، شکاف، فرجه، رخ، درز، چاک، غاز، بریدگی
خار، نوک، دندانه، کنگره، بریدگی، برامدگی تیز، سیخونک
چاک، بریدگی
بریدگی
انشقاق، انقطاع، برش، تقیطع، قطع
جدایی
پارگی، دریدگی
زخم
فرهنگ فارسی
۱- برش قطع جدایی . ۲- تقسیم .
لغت نامه دهخدا
بریدگی. [ ب ُ دَ / دِ ] ( حامص ) شکاف. برش. قطع. جدائی. ( ناظم الاطباء ). حالت و چگونگی بریده. ( یادداشت دهخدا ). انقطاع. تشریف. فرض. قصار: أصدف ؛ بریدگی کوه. ( منتهی الارب ). جَدَع ؛ بریدگی بینی و جز آن. جَدعة؛ باقیمانده بریدگی. جذمة؛ بریدگی دست. شَرَص ؛ بریدگی بر بینی شتر ماده. صدف ؛ بریدگی کوه. ( از منتهی الارب ). فرضة؛بریدگی گوشه کمان. ( دهار ). قَصا؛ بریدگی اندک در گوش شتر و گوسپند. ( منتهی الارب ). قَضَع؛ بریدگی و گزیدگی در شکم مردم. ( از منتهی الارب ). || جایی که آنرا بریده اند، یا چنان نماید که بریده اند. ( یادداشت دهخدا ). || تقسیم. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. برش.
۲. شکاف.
۳. جدایی.
۲. شکاف.
۳. جدایی.
فرهنگستان زبان و ادب
{cutover, cut through} [علوم و فنّاوری غذا] شکافی که در نتیجۀ بریده شدن یا شکستن ورقه های فلزی در محل درز مضاعف به وجود می آید
[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← بریدگی میانگاه
[حمل ونقل درون شهری-جاده ای] ← بریدگی میانگاه
پیشنهاد کاربران
بریدگی: پرتگاه و یا صخره ای که دارای جبهه ای قائم باشد
کلمات دیگر: