مترادف محو شدن : از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن
محو شدن
مترادف محو شدن : از بین رفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن، مدهوش شدن، مجذوب شدن، غرقه گشتن، غرق شدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ابهت
مترادف و متضاد
ضایع کردن، فاسد شدن، خراب شدن، پوسیدن، محو شدن، تباه شدن، تنزل کردن، منحط شدن
خشک شدن، پژمردن، محو شدن، پژمرده شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن
از بینرفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن
مدهوش شدن
مجذوب شدن
غرقه گشتن، غرق شدن
۱. از بینرفتن، زدوده شدن، زایل شدن، معدوم شدن، منهدم شدن، زوال یافتن
۲. مدهوش شدن
۳. مجذوب شدن
۴. غرقه گشتن، غرق شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - پاک شدن سترده شدن . ۲ - نابود گشتن از بین رفتن : مجموع آثار حمیده و اخبار جملی. ایشان محو و نا چیز شدند .
لغت نامه دهخدا
محو شدن. [ م َح ْوْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) امحاء. ( تاج المصادر بیهقی ). محو گردیدن. انطماس. طموس. سترده شدن : تطلس ؛ پاک شدن ، محو شدن نوشته. تطمس ؛ محو شدن خط. ( منتهی الارب ) :
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.
من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.
محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
چون که یکها محو شد آنک توئی.
مقبل کسی که محو شود در کمال دوست.
طبعترا تا هوس نحو شد
صورت عقل از دل ما محو شد.
سعدی.
محو کی از صفحه دلها شود آثار من من همان ذوقم که می یابند از گفتار من.
صائب.
|| نابود گشتن. نیست شدن. از میان رفتن : محو شد پیشش سؤال و هم جواب
گشت فارغ از خطا و از صواب.
مولوی.
مرد و زن چون یک شوند آن یک توئی چون که یکها محو شد آنک توئی.
مولوی.
هوشم نماند و عقل برفت و سخن ببست مقبل کسی که محو شود در کمال دوست.
سعدی.
مجموع آثار حمیده و اخبار جمیله ایشان محو و ناچیز شدند. ( تاریخ قم ص 11 ).دانشنامه عمومی
«محو شدن» (به انگلیسی: Fading) نام ترانه ای استودیویی اثر ریانا است. این ترانه در آلبوم بلند قرار داشت.
wiki: محو شدن
پیشنهاد کاربران
- در محاق افتادن ؛ دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن :
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
کلمات دیگر: