کلمه جو
صفحه اصلی

مخابره کردن

فارسی به انگلیسی

communicate, signal, talk

فارسی به عربی

ارسالیة , سلک

مترادف و متضاد

dispatch (فعل)
کشتن، فرستادن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردن

transmit (فعل)
انتقال دادن، رساندن، پراکندن، فرا فرستادن، فرستادن، مخابره کردن، سرایت کردن

wire (فعل)
سیم کشی کردن، مخابره کردن، مفتول کردن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) خبری را بوسیل. تلگراف یا تلفن ابلاغ کردن .


کلمات دیگر: