کلمه جو
صفحه اصلی

کوچیدن

فارسی به انگلیسی

to decamp, march, migrate, to march, to migrate

to decamp, to march, to migrate


فارسی به عربی

هاجر

مترادف و متضاد

migrate (فعل)
کوچ کردن، کوچیدن

فرهنگ فارسی

کوچ کردن، روانه شدن جماعتی ازمردم ازیک شهریاناحیه بشهروناحیه دیگربقصداقامت دائم در آنجا
( مصدر ) کوچ کردن رحلت کردن : وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید فغان ز سینه بر آرد و گفت کو پدرم ? ( فوقی یزدی )

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) کوچ کردن .

لغت نامه دهخدا

کوچیدن. [دَ ] ( مص ) کوچ کردن. رحلت کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). رفتن ایل و طایفه ای از منزلی برای منزل گرفتن در جای دیگر. از جایی به جایی نقل کردن بنه و کسان. رحلت. ارتحال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
وفا چو دید که انصاف از جهان کوچید
فغان ز سینه برآورد و گفت کو پدرم.
فوقی یزدی ( از آنندراج ).
و رجوع به کوچ و کوچ کردن شود.

فرهنگ عمید

روانه شدن جماعتی از مردم از یک شهر یا ناحیه به شهر و ناحیۀ دیگر به قصد اقامت دایم در آنجا، کوچ کردن.

پیشنهاد کاربران

رحلت


کلمات دیگر: