کلمه جو
صفحه اصلی

برکناری


مترادف برکناری : انفصال، خلع، عزل

متضاد برکناری : انتصاب، برگماری

فارسی به انگلیسی

dismissal, discharge, deposition, outgoing

deposition, outgoing, dismissal, discharge


deposition, outgoing


فارسی به عربی

طرد

مترادف و متضاد

dismissal (اسم)
اخراج، عزل، برکناری، مرخصی

انفصال، خلع، عزل ≠ انتصاب، برگماری


فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی بر کنار دوری .

برکنار کردن یک فرد انتخاب‌شده از منصبش، پیش از پایان دورۀ مقرر، با برگزاری انتخابات مجدد


لغت نامه دهخدا

برکناری. [ ب َ ک َ / ک ِ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی برکنار. دوری. کناره گیری : پس ازبرکناری فلان از حکومت فلان جا... ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگستان زبان و ادب

{recall} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] برکنار کردن یک فرد انتخاب شده از منصبش، پیش از پایان دورۀ مقرر، با برگزاری انتخابات مجدد


کلمات دیگر: