بقال . [ ب َق ْ قا ] (ع اِ) تره فروش و بمعنی غله فروش ، لغت عامی است و صحیح بدّال است . (ناظم الاطباء). تره و سبزی فروش . (فرهنگ نظام ). فروشنده ٔ سبزیها. (از اقرب الموارد). در هندوستان به معنی غله فروش بسیار مستعمل شده است و به این معنی بدّال صحیح باشد و نزد اهل زبان بقال به معنی تره فروش است چه بَقْل ْ تره را گویند. (غیاث ). تره فروش . (مؤید الفضلاء)
: آنرا که به بیهوده سخن شاد شود جانش
بفروش به یک دسته خس و تره ٔ بقالی .
ناصرخسرو.
|| در هندوستان بمعنی غله فروش شهرت دارد لیکن بدین معنی صحیح بدّال است و فارسیان به کسی که میوه مثل به وانار و گردکان و پنیر فروشد استعمال نمایند و از این بیت مولوی معنوی معنی عطار مستفاد میشود
:بود بقالی و او را طوطیی
خوشنوا و سبز و گویا طوطیی .
(از آنندراج ).
بمعنی خواربارفروش استعمال میشود ولی در کتب لغت بمعنی سبزی فروش است و خواربار فروش را بدال گویند. پطرس بستانی در محیط المحیط گوید: البقال بیاع البقول و العامه تطلقه علی بیاع الاطعمة و الصحیح انه البدال . (از نشریه دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ
2). مأکولات فروش از قبیل غله و بقولات و ماست و پنیر و روغن و کشک و عسل و شیره و سرکه و آبغوره و خرما و سایر میوجات . (ناظم الاطباء). مأکولات فروش تحریف بدال است و عامه تغیر داده اند. (از منتهی الارب ). کاله فروش . (زمخشری )
: مثل بقال هرزه بیل . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). دکانداری که لبنیات و بعضی حبوبات و میوجات خشک و تر وغیر آنها میفروشد: من از بقال در خانه ام ماست خریدم . (فرهنگ نظام )
: و حالی وعایی که داشت پر کرده و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرده . (سندبادنامه ص
201).
چشم ادب بر سر ره داشتی
کلبه ٔ بقال نگه داشتی .
نظامی .
بزارید وقتی زنی پیش شوی
که دیگر مخر نان ز بقال کوی .
سعدی (بوستان ).
ز بقال آن کوی چیزی خرید
از آن چیز بیچاره خیری ندید.
سعدی (بوستان ).
گفت نفس را بطعام وعده دادن بنزد من آسان تر است که بقال را به درم . (گلستان ).
چه گویم ز بقال صاحب جمال
از آن خط سبز و از آن رنگ آل
اسیران بر اطرافش از شهر و ده
نمدپوش از گرد کلفت چو به .
از آن بیمروت دلی پر گله
چو انگور شد خوشه ٔ آبله
ز مژگان شوخش دل مرد پیر
زسوراخ غربال خون چون پنیر.
وحید (از آنندراج ).
به بقال میزان دین درخور است
که از من و سلوی دکانش پر است .
طغرا (از آنندراج ).
-
بقال و چغال ؛ از اتباع است .