کلمه جو
صفحه اصلی

تفویض کردن


مترادف تفویض کردن : تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن

فارسی به انگلیسی

assign, resign

فارسی به عربی

اشتغل , تنازل , منتجع

مترادف و متضاد

abdicate (فعل)
ترک گفتن، واگذار کردن، تفویض کردن، محروم شدن، کناره گیری کردن، استعفا دادن

confer (فعل)
تفویض کردن، اعطاء کردن، عطاء کردن، مشورت کردن، همرایزنی کردن

devolve (فعل)
تفویض کردن، واگذاردن، محول کردن

resign (فعل)
تفویض کردن، دست کشیدن، مستعفی شدن، کناره گرفتن، استعفا دادن از

vouchsafe (فعل)
تسلیم شدن، تفویض کردن، بخشیدن، پذیرفتن، اعطا کردن، لطفا حاضر شدن، عطاکردن

تسلیم کردن، سپردن، واگذار کردن، واگذاشتن، محول کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) وا گذار کردن ( کاری بکسی ) سپردن واگذاشتن .

لغت نامه دهخدا

تفویض کردن. [ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تسلیم کردن. بخشیدن : عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت و سیاست اوتفویض کرد. ( کلیله و دمنه ). وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از دَر این شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند و تفویض تخت و ممالک به وی کنند. ( گلستان ).

پیشنهاد کاربران

بازگذاشتن. [ گ ُ ت َ ] ( مص مرکب ) سپردن. تفویض کردن. ( ناظم الاطباء ) . تفویض. ( صراح اللغه ) . مفوض کردن :
بلبلا مژده ٔ بهار بیار
خبر بد به بوم بازگذار.
سعدی ( گلستان ) .
کار خود گر بخدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی.
حافظ.

confer a title/degree/honour etc on/upon=to officially give someone a title etc, especially as a reward for something they have achieved = bestow


کلمات دیگر: