مترادف مختل کردن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم ریختن، نابه سامان کردن، پریشان کردن
مختل کردن
مترادف مختل کردن : دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به هم ریختن، نابه سامان کردن، پریشان کردن
فارسی به انگلیسی
encumber, discomfit, dislocate, disrupt, hamper, interfere, invade, snag, unbalance, upset, violate
فارسی به عربی
ازعج , انتهک , سلة , شوش , فوضی , لوطی
مترادف و متضاد
پریشان کردن، اشفتن، مزاحم شدن، بر هم زدن، مختل کردن، مضطرب ساختن، مشوش کردن، بهم زدن
مغشوش کردن، بر هم زدن، مختل کردن
باطل کردن، خنثی نمودن، خنثی کردن، عقیم کردن، مختل کردن، نا امید کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، فکر کسی را خراب کردن
مختل کردن، جستن، لی لی کردن
مغشوش کردن، بر هم زدن، به ترتیب کردن، مختل کردن، به هم زدن
به ترتیب کردن، مختل کردن، فاقد هماهنگی کردن
مختل کردن
مختل کردن، درهم و برهم کردن، بهم زدن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را بر هم زدن
مختل کردن
دچاراختلال کردن، آشفته کردن، مختل ساختن، به همریختن، نابهسامان کردن، پریشان کردن
کلمات دیگر: