نمودار کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اکشف
زمجرة
زمجرة
اکشف
مترادف و متضاد
غرولند کردن، بغرنج کردن، گره خوردن، دندان قروچه کردن، نمودار کردن
اشکار ساختن، نمودار کردن
لغت نامه دهخدا
نمودار کردن. [ ن ُ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ظاهر کردن. پدید آوردن. آشکار کردن :
من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار.
بقای نام تو است این قصیده غرا.
من آن صورتگرم کز نقش پرگار
ز خسرو کردم این صورت نمودار.
نظامی.
از این قصیده نمودار ساحری کن از آنک بقای نام تو است این قصیده غرا.
خاقانی.
کلمات دیگر: