مترادف تغلب : تسلط، غلبه، چیرگی، پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن
متضاد تغلب : مغلوب شدن، شکست خوردن
۱. تسلط، غلبه، چیرگی
۲. پیروز شدن، تسلط یافتن، چیره شدن، چیرگییافتن، غالب شدن، غلبه یافتن ≠ مغلوب شدن، شکست خوردن
تغلب . [ ت َ غ َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به چیرگی تمام دست یافتن به چیزی : تغلب علیه ؛ ای استولی علیه قهراً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به قهر استیلا یافتن بر بلادی . (از اقرب الموارد). غلبه کردن و چیره شدن . (غیاث اللغات ). زیردستی و چیرگی و استیلای بقهر. (ناظم الاطباء) : افراسیاب عمر دراز و ملک بسیار داشت اما مملکت ایران بعد از منوچهر دوازده سال داشت بتغلب . و چندانکه توانست در عراق و بابل و قهستان خرابی میکرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 38). از فرایض احکام جهانداری آنست که به تلافی خللها پیش از.... تغلب دشمن مبادرت نموده شود. (کلیله و دمنه ). از کثرت تحکم و تغلب در حل و عقد و امر و نهی با لشکر دیلم سخن میراند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 373). کسی را بر او قوت تغلب نابوده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 410). در تغزز و تغلب بسته شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 439).
تغلب . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) ابن وائل بن قاسط. (از منتهی الارب ). و رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 162 و الحلل السندسیه ج 1 ص 294 و المعرب جوالیقی ص 124 شود.
تغلب . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) احمد مکنی به ابوالعباس از اعاظم علما و پرهیزکاران و امام کوفه بود. در سال 290هَ . ق . در بغداد درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).