کلمه جو
صفحه اصلی

بغاز


مترادف بغاز : باب، تنگه، گذرگاه، معبر

فارسی به انگلیسی

strait, channel, sound, straait

channel, sound


فارسی به عربی

مصفاة , مضیق

مترادف و متضاد

strait (اسم)
باب، تنگنا، تنگه، تنگ، بغاز

strainer (اسم)
صافی، پالونه، اب میوه گیر، بغاز، پالایش کننده

باب، تنگه، گذرگاه، معبر


فرهنگ فارسی

تنگه، باب، شعبهای ازدریارابهم مربوطمیسازد
( اسم ) قسمت آب باریکی که دو دریا را بهم متصل میکند و یا دو خشکی را از هم جدا مینماید مانند بغاز بسفر و بغاز دارد انل که اولی دریایی اسود را بدریای اژه ( بحر الجزایر ) متصل مینماید و آن هر دو آسیا را از اروپا جدا میکنند باب تنگه.
بوغاز ٠ ماخوذ از ترکی باصطلاح جغرافیا قطع. باز و مانندی از دریا که تنگ کشته مابین دو قطعه زمین واقع گردد و دو دریا را بهم مرتبط کند مانند بغاز داردانل ٠ آبنای تنگ و تنگ. دریا .

فرهنگ معین

(بِ ) ( اِ. ) ۱ - قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند. ۲ - تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند.
(بُ ) [ تر. ] ( اِ. ) تنگه ، باب ، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد.

(بِ) ( اِ.) 1 - قطعه چوبی که کفاشان میان کفش و قالب گذارند. 2 - تکه چوبی که نجاران به وقت شکافتن چوب در شکاف آن گذارند.


(بُ) [ تر. ] ( اِ.) تنگه ، باب ، بخشی از دریا که دو خشکی را از هم جدا می نماید، یا دو دریا را به هم می پیوندد.


لغت نامه دهخدا

بغاز. [ ب َ ] ( اِ ) چوبی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران بوقت شکافتن چوب بر رخنه آن نهند، و به این معنی بجای حرف ثانی فا هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). چوبکی که در شکاف چوبی بکوفتن داخل کنند. ( غیاث ). چوبی باشد که درودگران در حین شکافتن چوب در رخنه آن نهند و نیز چوبی را گویند که کفشگران در پس قالب نهند و بجهت اندام کفش و نجاران نیز در میان چوب دیگر نهند در وقت شکافتن. ( سروری ) ( از فرهنگ نظام ) ( از مؤید الفضلاء ). چوبکی باشد که درودگران در میان شکاف چوب نهند و کفشگران بر کالبد موزه تا تنگ شود. ( صحاح ). چوبی بود که درودگران چون چوب را میشکافند در میان آن چوب نهند و کفشگران میان قالب. ( اوبهی ). چوبی بود که در وقت شکافتن چوب در میان شق وی نهند تا زود شکافته شود. ( لغت فرس اسدی ). بغاز چوبکی که درودگران در میان شکاف چوب نهند و کفشگران بر کالبد موزه نهند. ( حاشیه لغت فرس اسدی ). چوبی باشد که نجاران در میان چوب نهند وقت چوب شکافتن و کفشگران در میان کالبد. ( معیار جمالی ). چوبی که کفشگران در میانه کفش و قالب گذارند تا کفش گشاده شود و آنرا پهانه و پانه گویند و فهانه و فانه تبدیل باء با فا است و همچنین چوبی که درودگران در میان چوبی که آن را با اره بشکافند بنهند تا باز بهم نیاید و زود شکافته شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از رشیدی ). چیزی بود در میان شکاف هیزم نهند تا آسانتر شکافد. ( حاشیه لغت فرس اسدی خطی نخجوانی ) :
ژاژ می خایم و ژاژم شده خشک
خارها دارم چون نوک بغاز
ابوالعباس ( از صحاح ) ( از رشیدی )
عدوشکاری کز دست و ساعد خصمش
کند مدامی نجار حادثات بغاز.
شمس فخری.
بفاز. ( برهان ). پهانه. پانه. فهانه. مانه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( رشیدی ). پغاز. ( رشیدی ) و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود.

بغاز. [ ب ُ ] ( ترکی ، اِ ) = بوغاز. به اصطلاح جغرافیا قطعه بازومانندی ازدریا که تنگ گشته مابین دو قطعه زمین واقع گردد و دو دریا را بهم مرتبط کند مانند بغاز داردانل. ( ناظم الاطباء ). آبنای تنگ و تنگه دریا، بوغاز. ( از فرهنگ نظام ). کلمه ترکیبست بمعنی گلو. مجاز. مضیق. گلوگاه. تنگه : بغاز داردانل و بسفر. گاهی قدما خلیج را بمعنی بغاز نیز استعمال کرده اند. ( یادداشت مؤلف ). باب.

بغاز. [ ب َ ] (اِ) چوبی که کفشگران مابین کفش و قالب گذارند و درودگران بوقت شکافتن چوب بر رخنه ٔ آن نهند، و به این معنی بجای حرف ثانی فا هم گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). چوبکی که در شکاف چوبی بکوفتن داخل کنند. (غیاث ). چوبی باشد که درودگران در حین شکافتن چوب در رخنه ٔ آن نهند و نیز چوبی را گویند که کفشگران در پس قالب نهند و بجهت اندام کفش و نجاران نیز در میان چوب دیگر نهند در وقت شکافتن . (سروری ) (از فرهنگ نظام ) (از مؤید الفضلاء). چوبکی باشد که درودگران در میان شکاف چوب نهند و کفشگران بر کالبد موزه تا تنگ شود. (صحاح ). چوبی بود که درودگران چون چوب را میشکافند در میان آن چوب نهند و کفشگران میان قالب . (اوبهی ). چوبی بود که در وقت شکافتن چوب در میان شق وی نهند تا زود شکافته شود. (لغت فرس اسدی ). بغاز چوبکی که درودگران در میان شکاف چوب نهند و کفشگران بر کالبد موزه نهند. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). چوبی باشد که نجاران در میان چوب نهند وقت چوب شکافتن و کفشگران در میان کالبد. (معیار جمالی ). چوبی که کفشگران در میانه ٔ کفش و قالب گذارند تا کفش گشاده شود و آنرا پهانه و پانه گویند و فهانه و فانه تبدیل باء با فا است و همچنین چوبی که درودگران در میان چوبی که آن را با اره بشکافند بنهند تا باز بهم نیاید و زود شکافته شود. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ). چیزی بود در میان شکاف هیزم نهند تا آسانتر شکافد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی خطی نخجوانی ) :
ژاژ می خایم و ژاژم شده خشک
خارها دارم چون نوک بغاز

ابوالعباس (از صحاح ) (از رشیدی )



عدوشکاری کز دست و ساعد خصمش
کند مدامی نجار حادثات بغاز.

شمس فخری .


بفاز. (برهان ). پهانه . پانه . فهانه . مانه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). پغاز. (رشیدی ) و رجوع به هریک از کلمات فوق در جای خود شود.

بغاز. [ ب ُ ] (ترکی ، اِ) = بوغاز. به اصطلاح جغرافیا قطعه ٔ بازومانندی ازدریا که تنگ گشته مابین دو قطعه زمین واقع گردد و دو دریا را بهم مرتبط کند مانند بغاز داردانل . (ناظم الاطباء). آبنای تنگ و تنگه ٔ دریا، بوغاز. (از فرهنگ نظام ). کلمه ترکیبست بمعنی گلو. مجاز. مضیق . گلوگاه . تنگه : بغاز داردانل و بسفر. گاهی قدما خلیج را بمعنی بغاز نیز استعمال کرده اند. (یادداشت مؤلف ). باب .


فرهنگ عمید

۱. قطعه ای چوب که در کفش دوزی میان قالب کفش قرار می دهند.
۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن می گذارد که از هم باز شود، فانه، پانه، فهانه، پهانه، بفار، گاز: ژاژ همی خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس: شاعران بی دیوان: ۱۳۱ ).
شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد یا دو خشکی را از هم جدا می کند، تنگه، باب: بغاز داردانل.

۱. قطعه‌ای چوب که در کفش‌دوزی میان قالب کفش قرار می‌دهند.
۲. چوبی که نجار هنگام شکافتن چوب دیگر در شکاف آن می‌گذارد که از هم باز شود؛ فانه؛ پانه؛ فهانه؛ پهانه؛ بفار؛ گاز: ◻︎ ژاژ همی ‌خایم و ژاژم شده خشک / خار دارد همه چون نوک بغاز (ابوالعباس: شاعران بی‌دیوان: ۱۳۱).


شعبه‌ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می‌سازد یا دو خشکی را از هم جدا می‌کند؛ تنگه؛ باب: بغاز داردانل.


دانشنامه عمومی

بغاز شکاف تنگ درازی است که در یک ناحیه فرسایش آهکی از طریق حل شدن سنگ آهک بزرگ می گردد و رودی که در سطح زمین جاری است می تواند در داخل آن تخلیه شود.
وبگاه پایگاه ملی داده های علوم زمین کشور برگرفته از کتاب فشارکی، پ. ، فرهنگ جغرافیا، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۹

پیشنهاد کاربران

بغاز شکاف تنگ درازی است که در یک ناحیه فرسایش آهکی از طریق حل شدن سنگ آهک بزرگ می گردد و رودی که در سطح زمین جاری است می تواند در داخل آن تخلیه شود.
این یک نوشتار خُرد زمین شناسی است. با گسترش آن به ویکی پدیا کمک کنید.
منابع [ویرایش]
وبگاه پایگاه ملی داده های علوم زمین کشور برگرفته از کتاب فشارکی، پ. ، فرهنگ جغرافیا، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۷۹
رده ها: جغرافیای طبیعی زمین ریخت شناسی سنگ آهک فرسایش واژگان جغرافیایی

بغاز: کلمه ای ترکی معادل کلمه های تَنگه ( باریک آبی که دو دریا را به هم وصل می کند. ) و گلو ( مجرای داخل گردن، فاصله دهان تا مِری )


بغاز :واژه صربستانی، به معنای منطقه ای آهکی که به مرور بوسیله تخلیه و جبجایی آبهای سطحی شسته و بصورت باریکه ای از آب، دو دریا را بهم متصل کرده باشد. مانند بغازهای بسفرو داردانل. ( باید گفت بغاز یا بؤغاز یک واژه ی ترکی است به معنی گلو و گلوگاه و در اصطلاح به گذرگاه باریک آبی گفته می شود که در فارسی به آن تنگه گفته می شود . مثل تنگه ی هرمز . )


کلمات دیگر: