کلمه جو
صفحه اصلی

باوردی

فرهنگ فارسی

از شعرای خراسانی است

لغت نامه دهخدا

باوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) نوعی از آش آرد. (برهان قاطع) (آنندراج ).


باوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به باورد را گویند. (برهان قاطع). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثه ٔ اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. (از انساب سمعانی ).


باوردی. [ وَ ] ( ص نسبی ) نوعی از آش آرد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

باوردی. [ وَ ] ( ص نسبی ) منسوب به باورد را گویند. ( برهان قاطع ). منسوب است به شهرکی در خراسان که به وجوه ثلاثه اباورد وباورد و ابیورد خوانده میشود. ( از انساب سمعانی ).

باوردی. [ وَ ] ( اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هَ. ق. درگذشت. ( از معجم البلدان ).

باوردی. [ وَ ] ( اِخ ) میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت. ازوست :
ای ز مهر عارضت گردون غلام
یوسفی را کرده اند یعقوب نام.
( از مجالس النفایس ص 97 ).

باوردی . [ وَ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن عقیل باوردی از باورد خراسان و معتزلی بود. در اصفهان سکونت داشت و پس از سال 420 هَ . ق . درگذشت . (از معجم البلدان ).


باوردی . [ وَ ] (اِخ ) میرحسین باوردی از شعرا و عرفاء بود و به ملازمت گیجیک میرزا به سفر کعبه رفت . ازوست :
ای ز مهر عارضت گردون غلام
یوسفی را کرده اند یعقوب نام .

(از مجالس النفایس ص 97).




کلمات دیگر: